#اگه_بدونی_پارت_98
*********************************
هليا - مطمئني نميخواي با ما بياي.؟
لبخند زدم و گفتم:
_ نه عزيزم شما برين خوش بگذره بهتون.
گونمو ب*و*سيد.
_ فدات خانومي. پس فعلا باي ما بريم. بعدا ميبينمتون.
_ مراقب باشين خدافظ.
کنار اشوان جلو نشستمو براي بار اخر به بچه ها با حسرت نگاه کردمو براشون دست تکون دادم.
مثل هميشه پاشو گذاشت رو گازو حرکت کرد.
صداي موزيک بالا بود که اهنگ طلوع کن ابي شروع به خوندن کرد. ديوونه ي اين اهنگ بودم.
اشوان دستشو به سمت ضبط برد تا عوضش کنه که با خواهش و مظلومانه گفتم:_ نه.
با تعجب بهم نگاه کرد که معصومانه گفتم:
_ بذار بخونه خواهش ميکنم.
يکم نگام کرد دوباره به رانندگيش ادامه داد. با لذت غرق اهنگ شدم.
اشاره کن که بشکفم حتي در اين يخ بستگي در اين ترانه سوزي ودر اين غزل شکستگي.
طلوع کن طلوع کن
در اين ستاره مردگي
که از تو تازه ميوشد
اين خلوت سرخوردگي
طلوع کن طلوع کن
طلوع کن طلوع کن
که بودنم تازه کني
romangram.com | @romangram_com