#اگه_بدونی_پارت_92


_ بايد توضيح بدم.؟

سعيد لبخند زدو جواب داد:

_ نه عزيزم اصلا.

با تعارف هاي زياد سعيد راضي نشدم جلو بشينم از احترامو بزرگتر کوچيکي که بگذريم نشستن کناره

اشوان برام سخت شده بود.

وارده ماشين که شدم مثل هميشه بوي عطر خاصه اشوانو تمام فضا رو احاطه کرده بود. با لذته خاصي عطر خوشبوشو وارده

ريه هام کردم.

مثل هميشه ماشينو به سرعته برق حرکت داد. تمام مدت سعي کردم فقط با هليا صحبت کنم اونم خيلي

اروم. حسم نسبت به اشوان گيج کننده بود. يه حسي بين. خجالت. ترس. معذب بودن. خودمم نميدونستم چمه.

************************************************** **************

فروشگاه ها فوق العاده شلوغ بود. فرنگيس خانوم راست ميگفت تمام غرفه ها لباساي برندو مارک دار بود

از اديداس، ريبوک بگير تا ايران کتانو خزر کتان. هليا از همون اول دسته سعيدو گرفت وارد فروشگاه شد.

بلاتکليف واستاده بودم که صداي اشوان مو به تنم سيخ کرد:

_ تا کي دوست داري اينجا واستي عزيزم؟.؟

باز کلمه ي “عزيزمو ” با تمسخر گفت. جوابي بهش ندادم. نه جوابي داشتم نه حوصله ي بحث کردن.

پوزخندي زدو به سمته فروشگاه راه افتاد. از کاراشو اين غروره احماقانش داشتم ديوونه ميشدم. از سر ناچاري

پشته سرش راه افتادمو وارد فروشگاه شدم. مجبور بودم براي حفظ ظاهرم که شده نزديک بهش قدم بزنم.

حسه خوبي داشتم. از قدم زدن کنارش لذت خاصي ميبردم. اما اي کاش اخلاقشم مثل شوهراي عاشق بود.

با صداش تقريبا غافلگير شدم:

_ مثلا باهام قهر کردي الان؟.؟

متعجب از سوالش فقط به زمين خيره شدمو جوابي ندادم که باز ادامه داد:

_ با توام.

خيلي اروم جواب دادم:

_ نخير.


romangram.com | @romangram_com