#اگه_بدونی_پارت_89
هليا با حالته بچه گونه اي گفت:
_ داداش اشوان؟.؟.
اشوان هميجور که رو مبل ميشست با لحن خاصي جواب داد:
_ چي ميخواي هليا.؟
از اين حرفش بقيه خنديدن. هليا مثل بچه ها خودشو لوس کردو گفت:
_ ا. خيلي بدي. بذار حرفمو بزنم بعد ذايم کن. اصلا از کجا ميدوني من ازت چيزي ميخوام.؟.؟
اشوان پوزخندي زدو گفت:
_ اصولا وقتي ازم چيزي ميخواي ميشم داداش اشوان.
سعيد خنديدو گفت:
_ اينو راست ميگه خدايي هليا.
هليا يه مشت خوشگل هديه بازوي سعيد کردو باز ادامه داد:
_ نخيرم اشوان هميشه داداشمه.
فرنگيس خانوم - اصلا بذار من بگم هليا جان.
بعد رو به اشوان ادامه داد:
_ اشوان بچه ها رو ببر فروشگاه ميخوان خريد کنن.
اشوان ابروهاشو بالا دادو گفت:
_ فروشگاه؟.؟.؟
فرنگيس خانوم - اره فروشگاه هاي برند اين اطراف زياده. خودت که همشو استاد کردي. دخترا هم ببر خريد کنن.
اشوان با حالته خاصي جواب داد:
_ بيخيال بابا.
هليا - چي چيو بيخيال بابا. من ميخوام برم. سعيد؟.؟.؟.
سعيد بيچاره سريع گفت:
_ باشه عزيزم ميريم.
هليا لبخندي زدو گفت:
_ مرسي سعيدم.
romangram.com | @romangram_com