#اگه_بدونی_پارت_86


تو گوشم پيچيد:

_ حالا خوش گذشت؟.؟.؟

بچه پررو رو نگاه کنا. محکم زدم تو سينشو با دلخوري گفتم:

_ اشوان خيلي بي رحمي.

با لحن خاصي گفت:

_ چرا؟.؟.؟.

يه دفعه بغضم شکستو همونجور که تو اغوشش اشک ميريختم گفتم:

_ تو ميخواي منو بکشي.. از من متنفري. دوست داري من بميرم. ميدونم من فقط براي تو دختر قاتله

پدرتم نه چيز ديگه. ولي اين کارات. بي رحميه.

انقدر حالم بد بود که بدونه مکثي از اغوشش بيرون اومدم با سرعته هر چه تمام تر به سمت ويلا دويدم.

سيل اشک بود که از چشمام جاري ميشد. نه اختياري روش داشتم نه دلم ميخواست جلوشونو بگيرم. خيلي سنگين

بود هواي دلم. خدا رو شکر کسي از اومدن من با خبر نشد. بلا فاصله به اتاقم پناه بردم.

دلم ميخواست جايي برم که هيچکس نباشه. دارم ديوونه ميشم. دارم به اين سنگه يخي وابسته ميشم.

به خودش. به اغوشش. به عطر تلخش. نه. نه نبايد اينجوري بشه. من نميتونم تحمل کنم.

سوگند به خودت بيا. اون جز يه قلبه سنگي هيچي نداره. سعي کن مثل خودش بشي نه مثل يه مجنون براي

ادمي مثل اشوان. با دستام صورتمو ميپوشونم نميدونم بايد چيکار کنم. چي قراره بشه. چي سر زندگيم

مياد؟.؟.؟.. احساسي که دارم مثل احساس يه ادمه سر د گمه. تنه خستمو با بي حالي روي تخت ولو ميکنمو مثل

هميشه زانو هامو ميارم تو شيکممو مثل بچه ها موچاله کرده ميخوابم. از شدت خستگي زياد طول نميکشه

که همه چي برام نا مفهوم ميشه و به يه خواب عميق فرو ميرم.

.

_ سوگند جوونم؟.؟ خانومي خوابي؟.؟.

چشامو اروم باز ميکنمو به صورته هليا خيره ميشم. بعد از چند لحظه به خودم ميامو به هواي تاريکه بيرونه پنجره

نگاه ميکنم. يعني تا الان خوابيدم. دوباره به هليا چشم ميدوزم.

_ ساعت چنده هليا؟.؟.


romangram.com | @romangram_com