#اگه_بدونی_پارت_80


لبخنده شيريني زدو جواب داد:

_ هر چي دوست داري.

يکم مکث کردمو بعد گفتم:

_ سوگندم 21 سالمه رشتمم معماري بود ولي در حال حاضر دانشگاه نميرم.

_ جدي؟.؟. معماري؟.؟. اين عاليه. پس چرا ادامه نميدي.؟.

نميدونستم بايد چه جوابي بهش بدم. از يه طرف نميتونستم حقيقتم بهش بگم. مونده بودم تو آنپاس که

با صداي جيغش از فکر در اومدم.

_ سو. سو. سوگند. ما. مار ب*غ*لته تکون نخور.

با اين حرفش چشام گرد شدو با تعجب به ب*غ*لم نگاه کردم با ديدن مار خوش خط و خالي که کنارم بود از ترس جيغ

کشيدمو خودمو با شدت پرت کردم کنار. دستم از برخورد با زمين سر شده بود. مار چنده شه هم پشت سرم

افتاد رو زمين. دوباره جيغ زدم سعي کردم بلند شم اما تمام تنم شوکه و بي حس بود. گريم گرفت. از مار تا سر

حد مرگ ميترسيدم.

_ سوگند دستمو بگير.

به سرعت دست هليا رو گرفتم. هليا با تمامه سعيش منو کشيد از الاچيق بيرون. مار چندشه هم دست بردار نبود

هي روي زمين ميخزيدو دنبالم ميومد. جونه ننت من اصلا خوشمزه نيستم. فاصلش داشت باهام کم ميشد.

نميدونم يه دفعه اون همه نيرو رو از کجا پيدا کردم که به سرعت پاشودمو با کشيدن دست هليا شروع کردم به

دويدن. حتي دوست نداشتم باز اون قيافه ي چندشو ببينم. هميشه از هر چي بدت مياد سرت مياد.

به ويلا رسيديم. نفس نفس ميزدم اما قصد واستادن نداشتم دلم ميخواست تا خود اتاق بدوام.

_ چه خبره؟.؟.؟ چي شده؟.؟.؟

با ديدن اشوان انگار تموم دنيا رو بهم دادن. مثل يه بچه بي پناه دويدم سمتشو با گريه و بي قراري شروع کردم همه چيزو

واسش تعريف کردن.

_ ماره. اشوان يه مار. يه ماره چندش. دقيقا ب*غ*لم بود. ميخوا. ميخواست نيشم بزنه. اشوان ميخواست

نيشم بزنه. خيلي بد بود ولم نميکرد. اشوان. خيلي بد بود. خيلي.

نميدونم چي شد که يه دفعه احساس کردم گرم شدم. اشوان منو تو ب*غ*لش گرفته بود. باورم نميشد.


romangram.com | @romangram_com