#اگه_بدونی_پارت_66
_ اشـــــــــــــــوان؟.؟
سرم پايين بود عکس المعلشو نديدم فقط بعد از چند لحظه صداش پيچيد تو گوشم:
_ چته؟
همونجور که با ناخناي دستم بازي ميکردم اروم گفتم:
_ ميشه دمه يه سوپري واستي؟
باز صداي کنجکاوشو شنيدم:
_ چرا اونوقت؟
دلمو زدم به دريا و گفتم:
_ م. من. لواشک ميخوام.
با لحني که توش شيطنت موج ميزد گفت:
_ چيه عزيزم ويار کردي؟ خوبه من اصلا به تو دست نزدم.
با حرص گفتم:
_ بي ادب.
و ترجيح دادم ديگه حرفي نزنم. چون اين بشر کلا خيلي بي حيا تشريف داره. داشتم با خودم
کلنجار ميرفتم تا از فکر لواشک بيرون بيام که ماشين توسط اشوان متوقف شد. با تعجب به اطرافم نگاه کردم.
اشوان از ماشين خارج شدو به سمته سوپري رفت. اخــــــــــــــــــــــي حتما رفته واسه من لواشک
بخره. چقدر تو ماهي پسر. بعد از چند ثانيه از سوپري خارج شد با اشتياق به دستاش نگاه کردمو با ديدن
اب معدني که توي دستش بود لبو لوچم اويزون شد. چيه توقشو نداشتي نه؟ چرا بايد براش مهم باشه
که تو چي ه*و*س کردي.؟.؟. يکم منطقي باش سوگند. دوباره کنارم نشست. سعي کردم بهش نگاه نکنم
تا ناراحتيمو توي چشمام نبينه. با قرار گرفتنه چيزي روي پام به سمتش برگشتم که با ديدن بسته ي پر از
لواشکي که ديدم تمام ناراحتيم دود شد رفت هوااااااااااااااااا. به صورته جذابه اشوان خيره شدم که حالا فقط
با دقت به جلو نگاه ميکرد. با لبخند و صدايي که شادي توش موج ميزد گفتم:
_ واي مرســـــــــــــــــــــي. چجوري اوورديشون تو که چيزي دستت نبود؟؟
romangram.com | @romangram_com