#اگه_بدونی_پارت_65
_ چرا ضبطو خاموش ميکني ديوونه؟.؟.؟.؟.
_ صداش رو مخم بود.
پوزخند زدو با همون لحن گفت:
_ مگه تو مخم داري؟؟
با حرص گفتم:
_ اره به همون اندازه اي که تو داري.
با صداي حرص درايي گفت:
_ عزيزم حرص نخور واست خوب نيست.
دندونامو بهم فشار دادمو گفتم:
_ من حرص نميخورم.
اره ارواح عمت.. اشوان با شيطنتو لحنه خونسردي که داشت باز گفت:
_ پس چي ميخوري؟
باز با همون لحن گفتم:
_ اگه ادامه بدي مخه تو رو.
تک خندي جذابي کرد و گفت:
_ وجدانا؟
جوابشو ندادمو از پنجره به بيرون خيره شدم. که دوباره صداشو شنيدم:
_ چي شد از خوردنه مخه من منصرف شدي؟
بازم جوابشو ندادم. اين دفعه اشوانم حرفي نزدو بينمون سکوت حاکم شد.
خيلي نا فروم ه*و*سه لواشک کرده بودم. کاش حداقل يه جا وا ميستاديم تا يه دونه لواشک ميخريدم.
اي خدا چي ميشد اشوان واسم لواشک ميخرديد. گل رو سرت سوگند اخه الانم وقته ويار کردن بود.
بالاخره به اول جاده چالوس رسيديم. همون قسمتي که پر از مکانيکيو و سوپريو اينجور چيزا بود.
داشتم ميمردم واسه يه تيکه لواشک. مونده بودم سر دوراهي که به اشوان بگم يا نگم. يه جورايي
مسئله مرگو زندگي بود. اخه من يه اخلاقه بدي داشتم ه*و*س هر چي که ميکردم تا بهش نميرسيدم
اروم نميگرفتم. با کلي بدبختي بالاخره با لحني مظلومو سري زير صداش زدم.
romangram.com | @romangram_com