#اگه_بدونی_پارت_62
با تقلا گفتم:
_ غلط کردم ولم کن.
باز خنديد اروم ولم کرد.
_ خيلي خب برو از خونت گذاشتم.
سريع بلند شدمو به سمت دستشويي رفتم. از دسته اين
ديوونه نشم خيليه.
************************************
بعد از مسواک زدن از دستشويي خارج شدم که مکالمه اشوان با تلفن نظرمو جلب کرد. اروم به سمتش رفتم
تا بتونم صداشو واضح تر بشنوم.
_ اخه مامان من کار دارم نميرسم.
_….
_ اوکي نميگم نريم ولي بذا ر واسه بعد.
_…….
_ اخه سوگندم يکم حالش خوب نيست.
_…
_ “کلافه پوفي کشيدو گفت ” خيلي خب خيلي خب ميايم.
_ ….
_ اوکي پس فعلا خدافظ.
با قطع کردنه تلفنه به من که شبيه علامت سوال شده بودم نگاه کرد بعد از چند لحظه همراه با پوزخندي
گفت:
_ قيافرو. دختر کوچولوي فوضول. برو وسايلتو جمع کن فردا ميريم شمال.
چشمام گرد شد و با تعجب گفتم:
_ فردا ميريم شمال؟؟
اشوان باز نگاهه جذابشو بهم دوختو فقط سرشو به نشونه ي مثبت تکون داد. خيلي خوشحال شدم
romangram.com | @romangram_com