#اگه_بدونی_پارت_61
_زنمي دوست داشتم مشکليه؟
با اينکه يه نمه ازش ميترسيدم ولي مثل خودش گفتم:
_ ا؟ خب تو هم شوهرمي دوست داشتم مشکليه؟
يکم بهم نگاه کردو بعد از چند لحظه زد زير خنده. ديوووونه.
_ نه خوشم اومد ازت.
با تعجب بهش نگاه کردم که جدي ادامه داد:
_ البته فراموش نکن من شوهر اختياريم تو زنه اجباري.
با گيجي گفتم:
_ يعني چي؟
_ يعني من اگه بخوام ميتونم نقشه شوهرتو بازي کنم يا اگه نخوام ازادانه زندگيمو بکنم ولي تو بايد هميشه
نقش زنه منو داشته باشي افتاد خانوم کوچولو؟
با ناراحتي گفتم:
_ چرا؟
_ چون تو خودت خواستي با من ازدواج کني ولي من..
با پوزخندي که زد خيلي عصباني شدمو سعي کردم بزنمش کنار. ولي زورم بهش نميرسيد. دستشو دور
کمر حلقه کردو با حالته مسخره اي گفت:
_ بهت خيلي بر خورد نه؟
با صداي بغض داري گفتم:
_ خيلي بدي اشوان.
با دست خيلي ناگهاني موهامو از جلوي صورتم کنار زدو مهربون گفت:
_ چرا خانوم کوچولو؟
با تعجب نگاش کردم. سر از رفتارش در نمياووردم. کلافه گفتم:
- ولم کن ميخوام برم.
باز محکم تر گرفت منو.
_ کجا؟ بودي حالا. تازه نگفتي چرا بدم.
romangram.com | @romangram_com