#اگه_بدونی_پارت_58
اصلا به خودت نمياد.
با اينکه بخاطر يه بغض تو گلوم نميتونستم حرف بزنم ولي بازم به زور گفتم:
_ ميشه بگي چرا؟
خيلي ريلکس گفت:
_ از نظر طبقاتي عزيزم. نکنه يادت رفته تو دختر همون رانندگي تاکسي هستي که به سختي اجاره خونشو ميداد
و شوهرت پسر يه تاجر معروف که همه ميشناسنش. پدر تو کجا پدر اون کجا. واقعا براش متاسفم.
_ من اينجوري فکر نميکنم.
اين صداي اشوان بود. برگشتم از بودنش پشت سرم مطمئن شدم. اره خودش بود باز به سمت خاله برگشتم
. حسابي هول کره بود. با من من گفت:
_ س.سلام اقا. اشوان.
جوابه سلامي از اشوان نشنيدم فقط بعد از چند لحظه با همون لحن خونسرد هميشش گفت: _ مهم تر از سطح اقتصاي سطح فرهنگ طرفه. من ترجيح ميدم طرفم از نظر فرهنگي بالا باشه تا اقتصادي
که خوشبختانه همسر عزيزم اين صفتو داره. چيزي که من تو شما و دخترتون نديدم.
يعني حال کردما. دلم ميخواست بپرم ب*غ*لش ب*و*سش کنم. با دستش که دور کمرم حلقه شد مثل چوب
سيخ شدم.
_ بريم عزيزم؟
اين با منه؟.؟.؟ براي اينکه اين نمايش تکميل شه لبخند زدمو گفتم:
_ بريم.
و به همراه اشوان از چهره ي بهت زده ي خاله ليلا فاصله گرفتيم. با اينکه خيلي دلم خنک شده بود ولي
بازم نميتونستم حرفاي خاله ليلا رو هضم کنم واسه همين تا سوار ماشين شديم بي صدا شروع کردم به
اشک ريختن ميدونستم فقط اينجوريه که ميتونم اروم بشم.
توي تموم راه سعي ميکرد اشوان حال زارمو نبينه. فقط از پنجره بيرونو نگاه ميکردمو اروم اشک ميريختم.
خدا جونم شايد نبايد بگم ولي تو دنيات خيليا دلمو شکوندن. خيليا. هيچ وقت طعمه محبته واقعي رو
نچشيدم. دلم به اينده خوش بود که اونم.
اشوان ماشينو نگه داشت. يعني رسيده بوديم؟ بيشتر به اطرافم نگاه کردم. اينجا که خونه نبود.
romangram.com | @romangram_com