#اگه_بدونی_پارت_56
_ اووف دختر عجب زبوني داره.
مژگان چشمکي بهم زدو گفت:
_ بيخيال ابجي.
کلي با مژگان تکي ر*ق*صيدم بعدشم با دختر خالهاشو چند تا از دوستاش. خلاصش حسابي
خسته شدم.
بعد از صرف شام يکمي ديگه مجلس ادامه پيدا کرد تو اين فاصله کنار مژگان نشستمو يکم باهاش
خلوت کردم:
_ مژگاني؟
_ جونم؟
_ يادت قبلا ميگفتي دوست داري با يه ادمه پول دار ازدواج کني؟
با يه لبخند سرشو به نشونه ي مثبت تکون داد. ادامه دادم:
_ بهش رسيدي؟
بهم نگاه کردو گفت:
_ بهتر از اون گيرم اومد چيزي که به تمامه پولاي دنيا نمي ارزه.
با تعجب گفتم:
_ چي؟
_ عشق.
چشام غم گرفت اين دقيقا همون چيزي بود که من ارزو ميکردم در اينده بدستش بيارم اما حالا.
_ سوگند خوبي ابجي؟
بهش نگاه کردمو با يه لبخنده زورکي گفتم:
_ اره عزيزم.
_ پس چرا انقد غمگيني؟ کو اون سوگندي که زمينو زمانو بهم ميدوخت؟ هان؟ سوگيه من کجاست.؟
سرمو پايين انداختم. جوابي نداشتم. خودمم نميدونم به سرم چي اومده.
_ خيلي دوست دارم شوهرتو ببينم مطمئنم سليقه ي تو مثل هميشه عاليه.
romangram.com | @romangram_com