#اگه_بدونی_پارت_53
بعد با دستش به کرواتش اشاره کردو ادامه داد:
_ بلدي ببندي؟
جاااااااااااااااااااااااا ن؟ کي من؟؟. اروم گفتم:
_ اوهوم.
_ پس بيا.
کيفمو رو مبل گذاشتمو رفتم مقابلش واستادم اما با فاصله زيادي. پوزخند صدا داري زد و گفت: _ قدت که يه وجبه با اين فاصله اي که تو ازم واستادي کروارتو که هيچي دکمه پايينيه پيرنمم نميتوني
ببندي کوچولو.
راست ميگفت از اون فاصله من هيچ غلطي نميتونستم بکنم بهش نزديک شدم اينبار فاصله کمي بينمون
بود. قدم خيلي ازش کوتاه تر بود من حدوده 165 بودم ولي اون 190 داشت. رو پنجه پاهام واستادم
اين باعث شد حداقل يه چند سانتي به قدم اضافه بشه. اروم شروع کردم کرواتشو بستن. ولي حالم اصلا
خب نبود ميدونستم رنگم قرمز شده. دستام ميلرزيد. مخصوصا از اين که داشت با اون چشاش همه ي
حرکات منو ميپاييد. داشتم اب ميشدم به محض اينکه کارم تموم شد ازش فاصله گرفتم براي
بهتر شدن وضيعت روحي سريع به سمته کيفم رفتم. با صداش به خودم اومدم:
_ پايين منتظرتم. سريع بيا.
با گفتن باشه ي اهسته اي متوجه رفتنش شدم. باز تو ايينه يکم به خودم نگاه کردمو بعد از چند لحظه
از خونه خارج شدم.
پورشه ي اشوان جلوي در بود به سمتش رفتم اروم داخلش نشستم. اشوانم با سرعت يادي ماشينو
حرکت داد مثل هميشه تند و با دقت رانندگي ميکرد. تو کل راه تنها ازم ادرس پرسيد همينو بس.
انقدر تو فکر بودم که متوجه نشدم کي رسيديم
با صداي اشوان به خودم اومدم:
_ پياده شو رسيديم.
سالن تقريبا مرکز شهر قرار داشت. از ماشين پياده شدم با همون نگاه اول چشمم به خاله ليلا افتاد
. بيشتر از قبل استرس گرفتم. خاله ليلا يکي از فاميلاي دورمون بود که از قضا زن عموي مژگانم ميشد
. هميشه از منو مژگان بدش ميومد. نميدونم چرا ولي هميشه با ما بد بود.. مطمئنم امشبم
کچلم ميکنه. با ترس به اشوان نزديک شم ولي اون هيچ عکس المعلي نشون ندادو خونسرد به جلوش
romangram.com | @romangram_com