#اگه_بدونی_پارت_51

_ واي به حالت نياي بيرون سوگند اونقته که رحم بهت نميکنم ميدوني که شکوندنه درم واسم مثل اب خوردن

ميمونه. فهميدي؟

سرمو تکون دادم که از اتاق بيرون رفت. خدايا من از دسته اين بشر چيکار کنم. اصلا اخلاقاش غير

قابله پيش بينيه.

يه تاپه قرمز داشتم که خيلي جذبو خوش رنگ بود اونو پوشيدم با يه شلوار گرمکنه مشکي. با اون

تاپ لکه ماه گرفتگيم مشخص بود. خجالت ميکشيدم با اين قيافه برم پيشه اشوان. با اون تاپو شلوار

حسابي هيکلم به چشم ميومد. عاشقه هيکلم بودم.

حالا با کدوم رويي برم پيشه اشوان. انقدر اين پا اون پا کردم تا اخر در اتاقمو باز کردمو با کلي بدبختي خودمو

راضي کردم که برم توي سالن. اشوان با ژسته خواستي روي کاناپه نشسته بود. با ديدن من با حالت

مسخره پوزخندي زدو يکي از ابروهاشو بالا دادو گفت:

_ نه هر چي نداشته باشي رو هيکلت ميشه حساب کرد.

بازم شکستم. خواستم برگردم که صداش متوقفم کرد:

_ کجا؟ بيا بشين.

باز به راهم ادامه دادم که اينبار صداي تهديد اميزش تو گوشم پيچيد:

_ خودت خوب ميدوني گرفتنت واسم خيلي راحته پس خودت بيا بشين وگرنه به زور متوصل ميشم.

ميدونستم هر چي ميگه بهش عمل ميکنه واسه همين اروم برگشتمو کنارش با فاصله نشستم.

نزديکم شدو با انگشتش باز اون لکه رو نرم نوازش کرد. خدايا اين داره منو با اين کاراش ميکشه.

سعي کردم اروم باشم ولي وقتي سرشو اوورد جلو شروع کرد به بوييدن زير گلوم احساس ميکردم

که دارم بيهوش ميشم دارم روحمو از دست ميدم. قلبم تند تند ميزد.

_ خيلي جالبه.

با تعجبو صدايه لرزونم گفتم:

_ چ.چي؟

به سوالم جواب ندادو باز گفت:

_ تو شامپو بچه به خودت ميزني؟

خب در حقيقت ميزدم چون پوستم خيلي حساس بود. باز با همون صداي لرزونم گفتم:

romangram.com | @romangram_com