#اگه_بدونی_پارت_43
باز جواب نداد ميمون درختي. صدام به تدريج غم گرفت.
- اشوان خيلي بدي حداقل يه نگاه بهم بکن دلم ميشکنه خب.
نميدونم تاثير داشت حرفم چون اروم دستشو از رو چشش برداشتو با همون نگاهه جذابه هميشش بهم
خيره شد ولي ساکته ساکت. خب الان باز نوبته خودمه شوکلاتو گرفتم جلوي چشاشو با شيطنت گفتم: _ اشتي ميکني؟
باز فقط بهم نگاه کرد. شوکلاتو باز کردم بهش اشاره کردم:
_ دستمو رد نکن ديگه.
باز بهم خيره شد. ولي بعد از چند لحظه شوکلاتو از دستم قاپيدو با يه حرکت خوردش. ميگم مشکل داره
ميگيد نه.
_ الان اشتي کردي؟
از رو کاناپه بلند شدو همونجور که ميرفت گفت:
_ کي گفته؟
با ناراحتي گفتم:
_ يعني هنوز قهري؟
جوابمو نداد. باز خودم رفتم رو مخش.
_ بريم بيرون؟
خيلي قاطع گفت:
_ نه.
_ بريم ديگه.
_ گفتم که نه.
_ خواهش ميکنم ديگه.
با صدايه کلافه اي گفت:
_ سوگند نرو رو مخم بد ميبينيا.
بلند شدمو رفتم مقابلش واستادم. اون سعي ميکرد مثل هميشه مغرور و سرد و جدي باشه
ولي من برعکس. يه جوري ميخواستم دلشو بدست بيارم. اينبار يکم دخترونه تر و مظلوم تر
گفتم:
romangram.com | @romangram_com