#اگه_بدونی_پارت_36
بهش نگاه کردم. اومد روي تخت کنارم نشست با اون چشاش که ادم از نگاه کردن بهش سير نميشد زل زد بهمو
گفت:
_ ازت يه چيز ميخوام در مقابله اينکه بذارم بري عروسي.
فقط بهش نگاه کردم که ادامه داد:
_ ميخوام امشب اينجا بخوابم.
چي؟ صورته نگرانمو که ديد پوزخندي زدو گفت:
_ گفتم کاريت ندارم يعني کاريت ندارم. من سر حرفي که ميزنم هستم فقط ميخوام شب اينجا بخوابم
همين.
نميدونستم بايد چي بگم. اين چرا اينجوريه؟ اصلا تعادل نداره. ولي خوب احساس ميکنم امروز
روز سختي داشته. چون برعکس هميشه ارومه. چهره ي مردونه و جذابش گواه ميکنه که خستس.
اروم گفتم:
_باشه
و براي زدن مسواک به سمت دستشويي رفتم. تمام مدت به اين فکر ميکردم که چه اتفاقي باعث شده
اشوان عصبي انقدر خسته و داغون بشه. يه لحظه با فکر اينکه نکنه عاشقه کسي شده دلم غم گرفت.
از دستشويي بيرون اومدم خيلي اروم رو تخت به صورت طاق باز دراز کشيده بود و دستشو روي صورتش
گذاشته بود.
جلوي ايينه کشه موهامو باز کردم که باعث شد مثل هر شب مو هاي ل*خ*ته بلندم دورم بريزه. عاشقه موهام
بود مژگان هميشه ميگفت موهاي تو مثل ابريشم نرمه.
کشه سرمو رو ميز گذاشتم به سمته ديگه تخت رفتم و اروم خزيدم زير پتو البته با فاصله از اشوان.
اشوان بخاطر هيکل ورزشي و پري که داشت نصفه بيشتر تختو گرفته بود ولي من چوب کبريت اندازه ي نخود
جا گرفته بودم. چقدر اروم خوابيده بود. بوي عطرش کل اتاقمو گرفته بود. داشت ديوونم ميکرد.
romangram.com | @romangram_com