#اگه_بدونی_پارت_34


_ اشکال نداره عوضش با اومدن به عروسيه من جبران کن.

_ راستي تبريک. ولي مژگاني شرمنده شايد نتونم بيام.

با جيغه بنفشي گفت:

_ چرا؟؟

_ چي ميگفتم غير از چاخان.

_اخه اشوان سرش خيلي شلوغه.

_ اووف چه اسميم داره لامصب. من اين چيزا حاليم نيست يا خودت مياي يا من با ماشين عروس ميام

دست بسته ميبرمت.

_ اخه.

_ اخه بي اخه همين که گفتم با شوهر جونت پا ميشي مياي تازه ميخوام اين شوهر عاشق پيشتو از نزديک

ببينم.

عاشق پيشه؟. اين کلمه خيلي واسه اشوان زياد بود. ميدونستم نميشه ولي براي دلخوشيشم گفتم: _ ببينم چي ميشه.

_ ميخوام نبيني. منتظرتونم نيايد ديگه اسمتو نميارم خدافظ.

و گوشي رو قطع کرد. اگه ميدونستي بخاطر همين عروسيه جنابالي منه بدبخت چقدر بايد فلاکت بکشم. هي.

نميدونستم بايد چي کار کنم. دلم ميخواست تو عروسي مژگان باشم ولي کي ميتونه اشوانو راضي کنه.؟

حتي بعد از اون اتفاق فکر کردن بهشم اذيتم ميکنه.

براي شام تصميم گرفتم کتلت درست کنم ناهارم که يه چيزه حاضري ميخورم صرفا براي اينکه سير شم.

************************************

تقريبا ساعت هفت بود که صداي باز شدن در قلبمو ريخت ميخواستم برم تو اتاقم ولي ميدونستم فرار کردن راهش

نيست مخصوصا الان که کارم پيشش گيره. از روي مبل بلند شدم اروم گفتم:

_ سلام

جوابي نگرفتم. از بس بيشعور که حتي.

پاشودمو به اشپزخونه رفتم. بايد براي حرف زدن باهاش اماده ميشدم. يه چايي ريختمو از اشپزخونه

اومدم بيرون. خدايا خودت کمکم کن.


romangram.com | @romangram_com