#اگه_بدونی_پارت_33

_همين يکي کافي بود بقيش باشه واسه دفعه ي بعد.

داشت از روم بلند ميشد که بازم ادامه داد:

_ بچه رو چه بزني چه بترسوني يکيه.

و قبل از اينکه من از حالته منگ بيام بيرون از اتاقم خارج شد.

به خودم اومدم. انقدر شوکه بودم که حتي حس اينکه از رو تخت بلند شمو نداشتم. فقط چرخيدم

رو تختو سرمو توي بالشتم فرو بردم. بازم امشب با همون هق هقاي خفم خوابو به چشمام دادم.

************************************************** **********************

با صداي زنگ گوشيم از خواب پريدم.



_ بله؟

_ سلام دوستم خوفي؟

کامل از جام بلند شدم و گفتم:

_ مژگان تويي؟

_ اره خانومي خودمم.

خيلي خوشحال شدمو با صداي بلندي گفتم:

_ واي سلام.

_ اووو گوشه ها.

خنديدم و گفتم:

_ ببخش عزيزم. خوبي؟

_ من عاليم تو چطوري؟ از دستت خيلي دلخورما.

با تعجب گفتم:

_ چرا؟؟

_ تو عروسي ميکني بعد من نميدونم. نامرد حداقل خبر ميدادي.

عروسي؟. هه.. چه دله خجسته اي داره.

_ ببخش خيلي هول هولي شد.

romangram.com | @romangram_com