#اگه_بدونی_پارت_32


چسبيده بود به من. از طرز نگاهش ميترسيدم. ميتونستم راحت لرزشه بدنمو حس کنم.

صداي مردونش به همراه پوزخندي که زد تو گوشم پيچيد:

_ چيه ترسيدي؟

با صداي لرزوني گفتم:

_ نه. من از تو نميترسم. فقط. فقط.

با همون تن گفت:

_ فقط چي؟

با نفرت بهش نگاه کردمو گفتم:

_ فقط ازت متنفرم. تو يه عوضي اي.

اين همه جرعت. خودمم باورم نميشد. اينو که گفتم توقع داشتم يه چک بزن تو گوشم ولي اون فقط

پوزخندي زد و بازوهاي من سفت گرفت طوري که بعد از چند لحظه دردشو حس کردم. با شتاب

پرتم کرد رو تختو قبل از اينکه بتونم بلند شم نزديکم شد. داشتم سکته ميکردم.

صداش تو گوشم پيچيد:

_ خانوم کوچولو هنوز معنيه عوضي بودنو نميدوني. ولي اشکال نداره الان خودم بهت حالي ميکنم.

با حرکت دستش رو صورتم حس بدي پيدا کردم. تقلا ميکردم ولي فايده اي نداشت ديگه نميتونستم

اين يکيم تحمل کنم. گريم گرفت. صدام واضح نبود ولي با همون صداي لرزونم التماسش ميکردم: _ نه اشوان. خواهش ميکنم اين کارو با من نکن.

گوش نميکردم. ولي من باز با زج ادامه دادم:

_ خواهش ميکنم. تو رو خدا ولم کن.. به جون مامانم. ديگه باهات لج نميکنم. قول ميدم.

تو رو خدا ولم کن.

نميدونم دلش برام سوخت يا. ولي ولم کرد. هنوزم گريه ميکردم. بهم نزديک شدو نگاهم ميکرد.

چرا انقدر زور نداشتم که تلافيشو سرش در بيارم.؟ بعد از چند لحظه که به همين موال گذشت

يه دفعه سرشو اوورد جلو و.

سرشو عقب کشيد هنوز منگ بودم که همونطور که تو چشمام زل زده بود

گفت:


romangram.com | @romangram_com