#اگه_بدونی_پارت_28
لبخند ميزنم.
_ ميدوني چيه مژگان من دوست دارم وقتي بزرگ شدم کسي که باهاش ازدواج ميکنم بيشتر
از اينکه پولدار باشه واقعا عاشقم باشه.
بهش نگاه ميکنمو ادامه ميدم:
_ يه چيزي بگم نميخندي بهم؟
سرشو به علامته منفي تکون ميده و من باز ادامه ميدم:
_ دوست دارم انقدر منو دوست داشته باشه که هميشه بهم بگي ” تو فقط مال مني، سوگند من.”
اشک چشمامو پر کرد. صداي متعجبه لاله:
_ سوگند چي شدي؟ خوابت برد؟
تازه متوجه اشکي شدم که زير نگاه اشوان از چشمم چکيد.
_ نه نه. بهش بگو اگه شد حتما.
_ اوکي گلم بهش ميگم. فعلا کاري نداري؟
_ نه.
_ پس مراقبه خودت باش خدافظ.
_تو هم همينطور خدافظ.
تماسو قطع کردمو اشکمو پاک کردم.
_ کي بود؟
بهش نگاه نکردم فقط اروم گفتم:
_ لاله؟
پوزخندي زد و گفت:
_ اونوقت چي ميگفت؟
بازم بدون اينکه نگاش کنم جواب دادم:
_ به يه عروسي دعوت شدم.
_ منم گذاشتم بري.
romangram.com | @romangram_com