#اگه_بدونی_پارت_26


هيچي نگفت خيلي خونسرد فقط گارسونو صدا کرد. سفارش دو پرس برگو يه پرس سلطاني

داد و بعد از رفتن گارسون ايفونشو از جيبش دراووردو با کسي تماس گرفت. قطعا نميدونستم

کيه.

_ الو شاهين کجايي تو؟

_.

_ بيليطمو گرفتي.؟

_..

_ اوکي منتظرم. خبر از تو.



و تماسو قطع کرد. با کنجکاوي پرسيدم:

_ کجا ميخواي بري؟

_ بايد بهت بگم.

بهم برخورد. پ ن پ برو به خورزو خان بگو.

_ من نبايد بدونم تو کجا قراره بري؟

خيلي قاطع گفت:

_نه.

خيلي ناراحت شدم سرمو انداختم پايينو به گلاي روي فرش زير پام خيره شدم. بعد از چند

وقت صداشو شنيدم:

_ ميخوام برم کانادا يه سري کاره نصفه نيمه دارم.

بهش نگاه کردم ومظلومانه گفتم:

_ پس من چي؟

حقا که از سنگ بود فقط بهم نگاه کردو عادي گفت:

_ روشنه تو خونه ميموني.

_ ولي من.


romangram.com | @romangram_com