#اگه_بدونی_پارت_22


_ ازمايشات که اينو نشون ميده.

اروم گفتم:

_ پس معده دردام واسه همينه.

_ چند وقته؟

با تعجب گفتم:

_ چي؟

_ انقدر چي چي نکن. چند وقته معده درد داري؟؟

چقدر گوشاش تيزه.

_ نزديک به دوماه.

_ اونوقت تو دکتر نرفتي؟

نميخواستم اينو بگم ولي نميدونم چي شد که ناخداگاه فکرمو به زبون اووردم.

_ اونقدر مشکلات داشتم که اين توش گم بود.

اشوان چيزي نگفت فقط قبل از اين که بره بيرون يه ليوان ابميوه داد دستمو جدي و خشک گفت: _ ميخوريش تا برگردم.

و از اتاق خارج شد.

به ليوان تو دستم نگاه کردم يکم ازش خوردم و گذاشتمش کنار. دلم ميخواست با اشوان خوب

باشم به خودم به جنس خودم ايمان داشتم. من ميتونستم اشوانو مال خودم کنم عاشق خودم کنم.

اره بخاطرش ميجنگم. ميدونم که ميتونم. در باز شدو اشوان اومد تو اتاق با همون جذبه و اخم جذابي

که رو پيشونيش داشت بهم نگاه کردو گفت:

_ ابميوهه که هنوز نصفس.

سوگند يادت باشه تو بايد تغيير کني. لبخند زدمو گفتم:

_ باشه ميخورمش.

ليوانو برداشتم انگار اشتهامم باز شده بود تا اخرين قطره ي ابميوه رو خوردمو ليوانو جلوي اشوان گرفتمو

گفتم:

_ ديدي تموم شد.


romangram.com | @romangram_com