#اگه_بدونی_پارت_2


_ الهي بميرم. راستي رضايت چي شد. تونستيد کاري کنيد؟

_ هنوز که چيزي معلوم نيست. فردا ميرم با پسرش حرف بزنم. دعا کن رضايت بده لاله.

_ ايشالا همه چي درست ميشه عزيزم غصه نخور. راستي فردا ميخواي بري ميگم سروشم باهات بياد.

_ نه نه. اصلا.

_ چرا گلم؟ اون يه جورايي نامزدت ميشه بايد تو اين شرايط کنارت باشه.

_ نه لاله. ازت خواهش ميکنم چيزي بهش نگو؟ ميخوام فردا تنها برم. قول بده که چيزي بهش نميگي؟

لاله نفسشو با کلافگي بيرون داد و گفت:

_ باشه خانوم لجباز.

_ناراحت نشو. اينجوري بهتر.

_ باشه عزيزم درکت ميکنم.

_ مرسي. ديگه بهتر بري بخوابي شب بخير.

_ شب تو هم بخير. به مامانت سلام برسون.

_ حتما تو هم همينطور.

_اگر مشکلي هم پيش اومد به منو سروش اطلاع بده.

_ باشه عزيزم. خدافظ

خدافظ_

تماسوقطع کردم و به اميد فردا سرمو روي بالش فشوردم. مثل هميشه قبل از اينکه بيهوش شم

تمام اشکامو به بالشتم هديه دادم. و يکم اروم شدم.

با صداي زنگ ساعت از خواب پريدم. ساعت تقريبا هشت بود. اگر

چه دل کندن از رختخواب برام خيلي سخت بود ولي بازم خودمو ازش جدا کردم. بعد از شستن دست و صورتم و خوردن يه صبحونه ي مختصر اماده رفتن شدم. داشتم بند کتونيمو ميبستم که مامان اومد جلوي در و همونطور که به در تکيه داده بود گفت: _ ميخواي باهات بيام؟

_ نه ماماني لازم نيست خودم ميرم.

_ سوگند مامان سعي خودتو بکن اين ديگه اخرين راهمونه.

گونشو ب*و*سيدم و گفتم:

_ نگران نباش عزيزم همه چي درست ميشه.


romangram.com | @romangram_com