#اگه_بدونی_پارت_160


داشتم اب ميشدم.

دستمو غير ارادي روي سينش گذاشتم تا بره عقب تر اما تکون نخورد. لامصب خيلي سخته.

تک خنده ي مردونه و جذابي به تقلاي بي فايده من کرد منو تو حصار بازوهاش حبس کرد. با

لحن خاصي گفت:

_ بسه خسته ميشي.

باز با شرم بهش نگاهش کردم هيچ معلومه چمه.؟ هيچ معلومه چشه؟. من که عاشقه اين اغوش بودم

ولي پس چرا يه حسي با احساسم لج ميکرد؟. بازم تقلا کردم براي ازادي اما فايده اي نداشت اشوان فقط ميخنديدو

با لذت نگام ميکرد. با مظلوميت گفتم:

_ اشوان ولم کن کار دارم.

سر خوش جواب داد:

_ به درک.

_ ا. ولم کن الان سال تحويل ميشه.

چشمکه شيطوني زدو گفت:

_ چه بهتر تو ب*غ*له من سالت تحويل ميشه.

نيشگوني از بازوي عضلانيش گرفتمو ولي انگار نه انگار با حرص گفتم:

_ خيلي پررويي.

باز سرخوش گفت:

_ ميدونم.

نه مثل اينکه خلاصي نداشت. مغزم جرقه زد و سريع گفتم:

_ بذار ميخوام برم کادوتو بيارم.

اينو که گفتم لبخنده خاصي زدو ولم کرد.

_ اين شد يه چيزي برو بيارش.

اخيش بالاخره ازاد شدم.

بسرعت به اتاقم برگشتمو بعد از بستن در بهش تکيه دادم. اووف اين لعنتي چقدر تند ميزد.


romangram.com | @romangram_com