#اگه_بدونی_پارت_157
بودم که چشمام قرمزو پوف کرده شده بود. صداي تي وي نشون ميداد که بيداره
براي سر حال شدن تصميم گرفتم دوش بگيرم تا بلکه يه ذره از کوفتگي بدنمو
پوف چشمام کم شه.
بعد از گرفتن دوش و تعويض لباسم از اتاق خارج شدم اشوان مشغول حرف زدن با تلفنش بود
دلم ميخواست بي تفاوت باشم ولي نميشد گوشامو تيزکردم تا خب صداشو بشنوم.
- فکر نميکردم انقدر کش پيدا کنه.
_.
_ فردا چند نفرو ميفرستم تحقيق کنن.
_.
_ هيچ غلطي نميتونه بکنه.
صداشو پايين تر اووردو گفت:
_ فردا بيا شرکت با وکيلمم تماس بگير بگو پيگير باشه.
تو دلم اشوب بود. يعني درباره ي همون قضيه داشت حرف ميزد. يعني اون همه چيزو ميدونست.
انقدر ناخنمو تو دستم فشار دادم که اخر کفه دستم زخمي شدو خون اومد. با تموم شدن مکالمه اشوانو
شخصه ناشناس سريع از اتاق خارج شدو به سمته جعبه کمک هاي اوليه توي اشپزخونه رفتم.
نگاه متعجب اشوانو رو خود حس کردم اما دلم نميخواست نگاهش کنم.
سعي کردم از توي کابينت جعبرو در بيارم اما هميشه همين کوتاهيه قدم دردسر ميشد در حال تلاش کردن
براي برداشتن جعبه بودم که اشوان از پشته سرم جعبه رو از توي کابينت در اوورد.
_ ببينم چي شده؟
نميخواستم ببينه اما ديد، ديدو اخماشو تو هم کرد:
_ چيکار کردي با خودت.؟
نگاش نکردم تمرکز کردم روي سوزشه دستم عميق نبود ولي شديدا ميسوخت. با زور اشوان روي صندلي
نشستمو اون سعي کرد زخممو با چسب زخم ببنده. سوزشه دستم اذيتم ميکرد اما گرمي دستاي اشوان
تسکين دهنده خوبي بود. کارش که تموم شد با نگاهه نافذش بهم چشم دوختو گفت:
- ميسوزه؟.
romangram.com | @romangram_com