#اگه_بدونی_پارت_156
با مشتا ي کوچيکم ميکوبوندم به سينشو با گريه حرف ميزدم:
_ من فقط يه زندانيم. نيستم. عشقه تو نيستم.
انقدر تعجب کرده بود که فقط نگام ميکرد. سعي کرد ارومم
کنه.
_ اروم دختر. چرا اينجوري ميکني؟.
سرمو گذاشتمو رو سينشو با صداي بلند گريه کردم
دستاي بزورگو مردونش تسکين دهنده خوبي بود
موهامو نوازش ميکردو مدام تو گوشم زمزمه ميکرد:
_ اروم باش خانوم کوچولو. اروم باش.
دلم خيلي گرفته بود. هميشه از دست دادن چيزاييکه دوست داشتم ميترسيدم.
دل نميخواست به نبودن اشوان فکر کنم حسمو نميشناختم. اين حسه لجبازم از رفتنه
اشوان ميترسيد خودمو بيشتر بهش چسبوندم. ترس از نبودنش. دوروغ بودنه حرفاش.
همه چيز داشت نابودم ميکرد. دلم نميخواست به هيچ قيمتي ارامشه اغوششو از دست بدم.
بغض مهار شدم اروم نميگرفتو بي تابانه اشک ميريختم.
_ چيه سوگند؟. اروم باش من اينجام.
دوست داشتم. اره دوست داشتم بيشتر ارومم کنه. بيشتر نوازشم کنه. بيشتر نازمو
بکشه. فقط دلم ميخواست باشه. فقط همين.
_گريه نکن خانومم. هيـــس اروم.
نميدونم چقدر طول کشيد که ارامشش تزريق شد به تمامه وجودمو به خواب عميقي
رفتم. طوري که انگار صد سال نخوابيده بودم.
وقتي بيدار شدم روي تخت بودم، پتو روم بود. کار خودش بود اين اواخر منو بيشتر به
خودش وابسته ميکرد.
روي تخت نشستمو بي اختيار يه قطره اشک از چشمم چکيد و اروم زير لب زمزمه کردم
“خدايا از من نگيرش” بلند شدمو تو ايينه چهره ي خستمو نگاه کردم. انقدر گريه کرده
romangram.com | @romangram_com