#اگه_بدونی_پارت_153
سرشو به نشونه ي مثبت تکون داد.
- يعني بابا بي گ*ن*ا*هه؟.؟. يعني من.
_ بيخيال دختر تو که الان خوشبختي. چه فرقي ميکنه؟.
با چشاي اشکيم به شادي نگاه کردم.
_ چرا فرق ميکنه شادي. فرق ميکنه اينکه فقط به چشم يه خون بس ديده شي
فرق ميکنه.
_ اگه اين موضوع حقيقت داشته باشه اشوان از همه چيز باخبره.
قطره ي اشکي از چشمم رو گونم افتاد.
_ پس واسه همين مهربون شده. هه. عذاب وجدان گرفته.
شادي نزديکم شدو دستمو تو دستش گرفت.
_ اين فقط يه احتمال سوگند. شايد حقيقت نداشته باشه.
با چشماي تارم بهش خيره شدم:
- من بايد چيکار کنم؟.
لبخند مهربوني زد.
_ زندگي عزيزم.
-شادي اون از رو ترحم با منه. منه احمق. من احمق.
حرفم با هق هقم درگير شد.
_ فکر ميکردم دوستم داره.
_ سوگند از کجا ميدوني نداره اذيت نکن خودتو عزيزم اگه دوست نداشت بعد اين
قضيه ازت جدا ميشد ميرفت پي خودش اما ميبيني که پات واستاده پس حتما دوست
داره.
پوزخند زدم.
_ اگه هنوز پيشم بخاطر اينکه عذاب وجدان داره. فقط همين.
_ اي بابا انقدر منفي نباش دوخي. دارم سعي ميکنم اين معما رو حل کنم
تا اون موقع خواهشا برا خودت خيال بافي نکن. خب؟
romangram.com | @romangram_com