#اگه_بدونی_پارت_15
وحشتناک نگاهم کرد و ادامه داد:
_ زندت نميذاره.
يکم ترسيدم ولي باز عادي يه پوزخند زدم و با دست به در خونه اشاره کردم و گفتم:
_ لطفا بفرماييد بيرون من الان متاهلم درست نيست با يه مرد مجرد تو يه خونه باشم. نه؟
با بهت بهم نگاه کرد و بعد از چند لحظه از اپارتمان بيرون رفت. پشت سرش منم بيرون رفتم. بدون هيچ
حرفي توي ماشينش نشستم. کل راه دوتاييمون ساکت بوديم. نه اون حرف مزد. نه من.
کنار يه پاساژ خيلي شيک نگه داشت. برگشت سمتمو با نگاه چندشش بهم گفت:
_ پياده شو خانومي رسيديم.
با حرص از ماشين پياده شدم و درو محکم بهم کوبيدم.
_ هوووو چته؟ دعوا داري؟
دلم ميخواست بزنم لهش کنم پسره ي پرو رو. به دنبالش وارده فروشگاه شديم. محوطه شلوغ بود.
تا حالا اينجوري تو عمرم نيومده بودم خريد. تمام مغازه ها پر بود از اجناسي که حاظرم
شرط ببندم همشون مارک دار بودن. با اشتياق به ويترين هر مغازه نگاه ميکردم. که احساس کردم يکي دستمو گرفت
برگشتمو ميلادو ديدم. با اکراه دستشو پس زدم خودم عقب انداختم. با عصبانيت گفتم: _ قبلا بهت گقتم که بهم دست نزني مثل اينکه متوجه نشدي. نه؟.
_ بچه جوون مثل اينکه بهت خيلي رو دادم.
داشت ميومد سمتم که با ترس گفتم:
_ اصلا من هيچي لازم ندارم. خودمم به اشوان ميگم.
و پا گذاشتم به فرار. نميدونم چرا يدفعه اينجوري کردم. ولي خوب هيچ دلم نميخواست کنار اين انگل بمونم. برا يه
تاکسي دست تکون دادم خدا رو شکر يه مقدار پول همراهم بود.
بعد از نيم ساعت به خونه رسيدم با استرس کل مسافت رو با اسانسور رفتم. وارد اپارتمان که شدم نفس اسوده اي کشيدم
سريع به سمت تلفن رفتم تا به اشوان زنگ بزنمو موضوع رو بگم. اما تا اومدم شمارشو بگيرم در اپارتمان باز شد
با فکر اينکه اشوانه برگشتم. داشتم سکته ميکردم. ميلاد بود. براي چند لحظه ميخکوب بهش خيره بودم
با صداش به خودم اومدم:
_ نه ازت خوشم اومد خيلي کله خرابي. ولي اشتباه کردي با من در اوفتادي خانومي. دارم برات.
انقدر بهم نزديک شد که نفساشو ثانيه به ثانيه حس ميکردم. از ترس گريم گرفته بود. کاش
romangram.com | @romangram_com