#اگه_بدونی_پارت_144
_ سوگند ناجور ميزنمتا. بنال ببينم چه مرگته.؟ هان؟
بغضم گرفت از اين همه حقارت. اشکام روي گونهام جاري شد.
_ هيچي ولم کن ميخوام تنها باشم.
- تو غلط کردي. بيا بريم تو ببينم هوا سرد.
_ به درک بذار بميرم مهم نيست.
پوزخند زدو گفت:
- اونم من تعيين ميکنم کي بميري.
با هق هق محکم مشتي به سينش زدمو گفتم:
_ خيلي بدي. ديگه دوست ندارم.
چهرش رنگ شيطنت گرفتو چشاشو بامزه درشت کردو گفت:
- مگه قبلا داشتي؟
تازه فهميدم چه گندي زدم. خاک تو سرت سوگند. با اخم ساختگي جواب دادم:
_ نخيرم.
_کوفت خوبه همين الان اعتراف کرد.
_من اعتراف نکردم تو توهوم زدي.
_ دوروغ نگو بچه. اعتراف کن که عاشقمي شبا با فکر من ميخوابي.
با حرص گفتم:
_ اصلام اينجوري نيست.
_ چرا اينجوري.
- نيست.
_ هست.
خسته شدم از بحث کردن با گريه گفتم:
_ اشوان اذيتم نکن.
برعکس چيزي که تصور کردم اروم با شستش اشکامو پاک کردو به لحن متفاوتي گفت:
romangram.com | @romangram_com