#اگه_بدونی_پارت_142


- بهتري؟

خدايا نميدونم چرا انقدر از اين پسر ميترسم با اين که اشوان صد در صد رواني تر از اشکانه.

- بله ممنون.

باز مکث کوتاهي کردو گفت:

_ اگه اشتباه نکنم فاميليت صبوري بود درسته.؟

قلبم ريخت. براي چي اين سوالو ميپرسيد نکنه ميخواد به خانوادش همه چيزو بگه.

باز تکرار کرد:

- درسته؟.

با ترس جواب دادم:

_ بله.

با پوزخند حرص دراري گفت:

_ پس تو خون بس هستي.؟. اشوان احمق.

ناراحت شدم از اين کلمه بدم ميومد. نميخواستم اسم خون بس روم باشه. من

حالا ديگه واقعا اشوانو شوهر خودم ميديدم البته اون کلا هيچ حسي به من نداشت.

شايدم بروزش نمي داد.

_ چطور حاضر شدي در ازاي ازادي پدرت همچين کاري کنيو زندگيتو خراب کني.

فداکاريه بزرگيه. البته اشوانم بد تيکه ايه. هيچ دختري از همچين پسري نميگذره. هه

فقط موندم چجوري با اين اخلاقاي سگيش ميسازي.؟

حقا که برادر همون بود. هردوشون کپي هم بودن. با حرصو کمي عصبانيت گفتم:

_ من با اخلاقاي اشوان هيچ مشکلي ندارم و اين کسي که داريد در موردش حرف ميزنيد

الان رسما شوهرمه و من اونو دوستش دارم.

نذاشت حرفم تموم بشه.

- اون چي؟.؟. اونم تو رو دوست داره؟

دهنم بسته شد سکوت کردم. اين دقيقا همون چيزي بود که خودمم نميدونستم.


romangram.com | @romangram_com