#اگه_بدونی_پارت_141

_ بي ادب. خيلي بدي.

_ تو خوبي. حيف که الان تو بيمارستاني وگرنه له شدنت حتمي بود بچه.

_ من بچه نيستم.

_ هستي.

_ نيستم.

- ميگم هستي.

_ ميگم نيستم.

_ ميگم هستي بگو چشم.

- نيستم نيستم نيستم.

_ هستي هستي هستي.

ديگه کم اوورده بودم با حالت گريه گفتم:

_ اشـــــــــــــوان.؟.

- جــــــــونم.؟

کپ کردم. اين چي گفت الان.؟ چرا يه دفعه انقدر مهربون شد هان؟.؟.

_ پاشو سرمت تموم شد بايد بريم ويلا. وقت هست واسه کتک خوردن پاشـــــــو.

****************

با تکيه بهش از بيمارستان خارج شديم و به سمت ويلا رفتيم.

حالم بهتر بود. با وجود اين مرد سرد مغرور کنارم همه چيز برام لذت بخش و قشنگ بود.

حتي فکر کردن به يه روز دور بودن ازش قلبمو به درد مياوورد.

********************

تنها تو پتو قلنبه شده رو کاناپه نشسته بودمو تي وي ميديم که با وورود اشکان به سالن

قلبم ريخت. معذب جمع تر شدم که خونسرد گفت:

_ راحت باش.

تنها لبخند زدم و سعي کردم خودمو با فيلمه مزخرفي که در حال پخش بود سرگرم

کنم.

romangram.com | @romangram_com