#اگه_بدونی_پارت_137
سعي کردم بهش نگاه نکنم.
_ مي. ميترسم.
- ميترسي؟ از چي؟.؟. پاشو برو بگير بخواب بابا حوصله ندارم.
سرمو کردم زير پتومو هيچي نگفتم که با عصبانيت پتو رو از سرم کشيد و گفت:
_ پاشو برو رو کاناپه ميزنم لهت ميکنما.
بغضم شکستو گفتم:
_ خب ميترسم. نميرم ميخوام اينجا بخوابم.
يکم بهم نگاه کردو بعد با لبخنده مسخره کننده اي پوفي کشيدو طاق باز خوابيد.
اوف بخير گذشت.
صداي اسمون اينبار شديدتر از هميشه تو گوشم پيچيدو باعث شد مچاله شده تو خودم
به اشوان بچسبم. تو اون لحظه اصلا برام مهم نبود که بليز تنش نيست. که مسخرم بکنه
يا هر چيز ديگه اي. فقط ارامش کنارش بودن برام مهم بود همينو بس.
با کمال ناباوري به پهلو شدو دستاشو دورم حلقه کردو پاشو رو پام انداخت.
_ هيس ديگه بگير بخواب ترسو خانوم.
اغوشش ارامش داشت، امنيت داشت گرم بود. انقدر احساس امنيتو ارامش داشتم
که اروم اروم چشمام گرم شدو به خواب شيريني فرو رفتم.
************
- سوگي پاشو. د دوخي پاشو ديگه.
چشامو به زور باز کردمو به هليا که بالا سرم استاده بود چشم دوختم.
_چه عجب خانوم چشاشو باز کرد. پاشو لنگه ظهر شد.
با صداي گرفته اي گفتم:
_ ساعت چنده؟
_ 12.
_ چي؟
- کوفت پاشو ديگه تنبل خانوم. ميخوايم بريم شنا کنيم.
romangram.com | @romangram_com