#اگه_بدونی_پارت_127
_ حالا بهتر شد ولي يادت باشه دفعه ي ديگه با اين قيافه ببينمت بلاي بدي سرت ميارم خانوم
کوچولو.
هنوز منگ بودم. وقتي يکم ازم فاصله گرفت تازه چهر مو توي ايينه ديدم. رزم خيلي کمرنگ
شده بود. اي کاش انقدر زور داشتم تا حقه اين ادمه زورگو رو بذارم کفه دستش.
همونجور که منو هل ميداد که از اتاق خارج شم با لحن مسخره اي گفت:
_ چقدر بهش فکر ميکني. يادم بنداز اسم اين ماتيکرو از نازي بپرسم خيلي خوشمزه بود.
پوزخند زدمو با حرص گفتم:
_ چطور؟ ميخواي بخوريش؟
با شيطنت جواب داد:
_ خالي خالي نه عزيزم.
محکم زدم تو بازوشو گفتم:
_ خيلي بي ادبي.
غش غش زد زير خنده.
خدايا چقدر قشنگ ميخنديد.
**************************
به خواسته ي اشوان دستمو دور بازوش حلقه کردم با هم وارد سالن شديم.
اينبار برعکس دفعه ي قبل همه با ديدن ما شوکه شدن. تازه فهميدن من کيم.
صحنه ي خنده داري بود نگاه بقيه رو ما دوتا زوم شده بود. ناخداگاه ريز خنديدم که اشوان
اروم گفت:
_ چيه جغله؟.؟ واسه چي ميخندي.؟
سعي کردم خندمو قورت بدم.
_ هيچي.
اشوانم سکوت کردو به مسيرمون ادامه داديم. تمام مدت با سر به همه سلام ميکرديمو
خوش امد ميگفتيم. با ديدن اشکان باز تنم لرزيد و ناخداگاه به اشوان بيشتر چسبيدم.
با تعجب نگام کرد ولي چيزي نگفت.
romangram.com | @romangram_com