#اگه_بدونی_پارت_124


انتظار نداشتم اينو بگه. من زنش بودم. دلم ميخواست منو توي زندگيش حساب

کنه به عنوان يه همراه حتي يه دوست. سعي کردم دلخوريمو کنار بذارم.

_ سرت درد ميکنه؟.؟.؟

شايد انتظار داشتم براي بار دوم داد بزنه اما نه اينبار خيلي اروم گفت:

- چيزي نيست تو بر پايين.

با مظلوميت گفتم:

_ نميرم.

با تعجب به چشمام خيره شد. از روي زمين بلند شدمو به سمت کيفم رفتم

با يه قرص باز به سمتش برگشتم. از پارچ روي عسلي يکم اب توي ليوان ريختم و

به سمتش گرفتم.

_ اينو بخور بهتر ميشي.

باز تلخ شد.

_ گفتم برو بيرون.

سعي کردم محکم باشم.

- تا نخوريش نميرم.

نگاه با صلابتشو بهم انداختو اينبار بلند گفت:

_ سوگند بد ميبينيا. گفتم برو بيرون.

اينبار با حالت التماس گفتم:

_ خب اينو بخورش بعدش کتکمم زدي جلوتو نميگيرم.

واااا چه چيزا.

اشوان کلافه با دستش موهاشو بهم ريختو پوفي کشيد. خيلي يه دفعه اي

ليوانو قرصو از دستم کشيدو در چشم به هم زدن خوردش.

لبخند پيروزمندانه اي زدم. باز نگاهم کردو گفت:

_ حالا ديگه گمشو بيرون.


romangram.com | @romangram_com