#اگه_بدونی_پارت_120
متوجه خنده ريزه هليا شدمو يواشکي بهش گفتم حالتو ميگيرم. خلاصه کلي با اين خاله تپلو مهربونه
اشوان که هيچ شباهتي به پسر خواهرش نداشت حال کرديم.
با اومدن اشوان به سمتم باز استرس گرفتم. اخه اين چه حسيه؟.؟. داره مياد؟ بياد به من
چه اصلا؟.؟. درضمن هيولا نيست که انقدر ازش ميترسي. هيولا؟.؟. چرا خيلي شبيه هيولاست
اصلا هيولا رو از رو اين ساختن. منتها اين يه هيولاي جذاب. هيولاي جذابه من.
_ سلام خاله.
واي قلبم ريخت.
خاله اشوانو با محبت ب*غ*ل کردو گفت:
_ خاله قربونت بره سلام به روي ماهت.
اشوان که کلافه شده بود يکم خالشو از خودش جدا کردو با لبخند گفت:
- خوبي شما.؟
_ الان که تو روميبينم عاليم.
اشوان با حفظ غرورش گفت:
- خب چه خوب.
اخه نيست يکي بگه اين بيچاره خالته نه دختر همسايه که انقدر جلوش مغروري.
والا.
خاله - تبريک ميگم بهت همسرت خيلي ماهو مهربونو خوشگله.
اشوان با تمسخر به من نگاه کردو گفت:
_ غير اين بود که نميگرفتمش.
همه خنديدنو اين حالته مسخر رو به شوخي گرفتن.
خاله - بايد خوب مراقبش باشي. همين الان کلي چش پشتشه. هليا جون اسپند يادت
نره دود کني واسه هر دوتاتون.
هلي لبخند زدو گفت:
_ چشم خاله.
romangram.com | @romangram_com