#اگه_بدونی_پارت_12


وقتي اونا ميان حق نداري از اتاقت خارج شي. به هيچ وجه حق بيرون رفتن از خونه رو هم نداري.

حتي اگر دوستام بيان اينجا فقط مياي پذيرايي ميکني و برميگردي تو اتاقت سعي کن با هيچ کدومشون گرم نگيري وگرنه بد ميبيني.

به اينجاي حرفش که رسيد نزديکم شد. بوي تند عطرش توي مشامم پيچيد. حرکت دستشو روي بدنم حس کردم. ضربان قلبم بالا رفت. دستشو با حرکتي سريع پس زدم. خنديد و خونسرد گفت: _ اوه اوه. چه زودم وحشي ميشه. به قيافه ي جوجوت نميومد که انقدر هار باشي. ولي

نگران نباش خودم رامت ميکنم کوشولو. اخرين و مهم ترين قانون من وقتي بهت احتياج پيدا

کنم بايد مثل يه دختر خوب باهام را بيايو مثل الان وحشي بازي در نياري چون اونوقت اون روي من بالا مياد پس مراقب رفتارت باش. البته نميخواد بترسي. فعلا باهات کاري ندارم تا وقتي از دوست دخترام خسته نشدم سراغت نميام چون اصلا اش دهن سوزي نيستي.

از جاش بلند شد و به سمته اتاقش رفت ولي دم در اتاقش که رسيد. دوباره گفت:

_ يادت نره مراقب رفتارت، کارات، حرفات جلوي بقيه باش چون اگه بخواي حالگيري کني

يا منو ضايع کني بد حالتو ميگيرم خانوم کوچولو.

با صداي بسته شدن در نفس اسوده اي کشيدم و با زحمت خودمو به اتاقم رسوندم.

تقريبا بعد از نيم ساعت صداي بهم خوردن در ساختمون، فهميدم که از خونه رفته بيرون. با ارامش از اتاقم اومدم بيرون. سعي کردم اينبار با دقت بيشتري اطرافمو زير نظر بگيرم. خونش تقريبا 200 متر به نظر ميرسيد

با سه تا اتاق خواب. اتاق خودمو خيلي پسنديدم چون دکوراسيون خيلي زيبايي داشت رنگ ديواره و وسايل اتاقم

طوسي و ابي بود. البته ميدونم هيچکدوم از اينا واسه من اماده نشده بودن چون ظاهرا غير از اتاق خودش اون دوتا

اتاق مخصوص مهمونا چيده شده بود. چشمم به در بسته ي اتاق اشوان افتاد. يه چيزي ته دلمو قلقک ميداد

که پامو رو قانون اشوان بذارم و برم تو اتاقش. اما بازم ترس از اشوان مانع انجام دادن اين کار ميشد.

اون چشماي جذاب مشکيش ديوونه بودنشو اثبات ميکرد. پسره ي احمق درست مثله خون اشاما ميمونه ادم ازش

ميترسه. ولي نه. من الان حکم زنشو دارم اين حقه منه. (حق کيلويي چنده؟. ديوونه نشي سوگند اگه

بفهمه بيچارت ميکنه.) خفه بابا. اصلا شوهرمه دلم ميخواد برم تو اتاقش غلط ميکنه حرف بزنه.

(احمق نباش نديدي چطوري بهت نگا ميکرد.) سرمو با کلافگي تکون دادم و به سمت در اتاقش رفتم. اروم

زير لب گفتم:

_ فقط يه کوشولو.

دست گيره ي سردو تو دستام گرفتم. و اروم کشيدمش پايين. در اتاقو باز کردم. اينبار صداي اشوان توي

گوشم پيچيد (پاتو تو حريم خصوصيم نذار. پاتو تو حريم خصوصيم نذار. پاتو.) اه خفه شو ديگه

فقط يه کنجکاويه سريع ميام بيرون. با ولع به اطرافم نگاه کردم. قاب عکس روي ديوار اولين چيزي بود

که منو به خودش جذب کرد. عکسي ديوونه کننده از اشوان که ميتونم بگم يه با ديدن اون عکس يه لحظه


romangram.com | @romangram_com