#اگه_بدونی_پارت_116
ساده و دخترونه بود. اما اينبار، اينبار واقعا جذابيته صورتم ديده ميشد.
با لبخند به سمت نازنين برگشتمو گفتم:
- کارت عالي واقعا ممنون.
نازنينم مثل من لبخند زد و گفت:
_ اين زيبايي خودته عزيزم فقط من پررنگ ترش کردم همين. تو خودت فوق العاده چهره ي
جذابي داري. حيف که شوهرت زيادي غيرتيه وگرنه تو با اين قيافه و هيکلت مدله فوق العاده اي
ميشدي.
هليا خنديد و گفت:
- نازي جرعت داري اين حرفو جلو خودش بزن سر هممونو ميذاره رو سينمون.
نازي با نگاهه خاصي به من کرد و گفت:
- حقم داره.
و دوباره به هليا نگاه کردو ادامه داد:
_ ناگفته نمونه تو هم خيلي تو دلبرو شدي خانومي.
منم با شوق گفتم:
_ اره هلي عالي شدي.
هليا با اشوه گفت:
_ اونکه بودم.
هممون با هم زديم زير خنده و منو نازي همزمان با هم گفتيم:
- بچه پررو.
بالاخره وقتش رسيد که لباسمو تنم کنم. لباسي که با انتخاب خود اشوان خريده
بودم. ميدونستم با تغييراي امروزم اين لباس بيشتر از قبل به تنم ميشينه.
با پوشيدن لباس به حرفم رسيدم واقعا خوشگل شده بودم از هر نظر.
چند بار از بالا تا پايين خودمو تو اينه برانداز کردم. لباسم پيرهني کوتاه استين سه ربع
سفيد و مشکي بود که خودم با ساپورته مشکي کلفتي ستش کرده بودم. علاوه بر اشوان
romangram.com | @romangram_com