#اگه_بدونی_پارت_114


**************************************

- سلام صبح بخير.



با صداي من هليا و فرنگيس خانوم که مشغول خوردن صبحانه بودن به سمتم برگشتن.

فرنگيس خانوم: سلام به روي ماهت. صبحه تو هم بخير دخترم.

هليا - سلام خانومه تنبل چطوره احواله شما؟.؟

لبخند زدم گفتم: خوبم شيرين زبون. بقيه کجا؟

_ اگه منظورت اقامو اقاته که بايد بگم تشريف بردن خريد.

- خريد؟

_ اره ديگه واسه امشب مهموني يادت که رفته.؟

اوووف راستش اصلا حواسم نبود. کار خاصي نداشتم ولي خوب نبايدم فراموش ميکردم.

_ نه.

هليا - الانا ديگه نازنين پيداش ميشه.

با کنجکاوي گفتم:

_ نازنين؟

_ اره مياد که صورتو موهامونو درست کنه.

يعني اين مهموني انقدر مهم بود؟ بيخيال بابا اينا دارن پياز داغشو زيادي تفت ميدن.

پشت ميز نشستمو مشغول خوردن صبحونه شدم البته يه قسمت از مغزم حسابي مشغول امشب بود.

*****************************

_ سلام نازي چطوري؟

نازنين - سلام عزيزم خوبم تو چطوري خانومي؟

هليا - شکر.

بعد هليا من با لبخند سلام کردم که نازنين نگاهي بهم انداختو با لبخند و گفت:

_ سلام عزيزم. عروس خانوم شمايي خانوم خوشگله؟


romangram.com | @romangram_com