#اگه_بدونی_پارت_113
_ خيلي درد ميکنه؟
لحنه مهربونش به دلم نشست. فقط سرمو به علامته مثبت تکون دادم که گفت:
_ پاشو بريم دکتر.
با چشماي گرد شده بهش نگاه کردمو گفتم:
_ دکتر؟.؟.؟.
_ اره ترسو دکتر.
سريع گفتم:
- نه نه نيازي نيست اونقدر چيزه مهمي نيست که. الان خوب ميشه.
_ از دست تو. پس بگير بخواب.
با احتياط روي تخت دراز کشيدم چشامو مصنوعي بستم. دوباره کمرم تير کشيد که از درد زبونمو به دندون گرفتم
با احساس دستي روي کمرم چشمامو اروم بازم کردمو هيکله اشوانو مقابل خودم ديدم که دستشو دورم انداخته
بود و کمرمو خيلي اروم ماساژ ميداد خواستم مانع از اين کارش بشم که صداي ارومش تو گوشم پيچيد: _ سوگند بگير بخواب ديگه بخدا ميزنم لهت ميکنما.
من که له شدم. بيخيال کل کل از فرصتي که داشتم استفاده کنم والا. چقدر حالم خوبه.
اي کاش اشوان هميشه انقدر مهربون باشه. نه اي کاش ديگه مهربون نباشه. نباشه چون بايد فراموش شه
. نميخوام فراموش کردنش برام سخت شه. همين الانشم کلي وابستش شدمو فکر نبودنش ديوونم ميکنه.
با اين فکر قطره ي اشکي از چشمم سر خورد. براي تموم شدن اين حس شيرين پشتمو کردم بهش که به کارش
پايان بدم. اما اون دوباره دستاشو دورم حلقه کردو از پشت منو چسبوند به خودشو زير گوشم گفت: _ نميتوني فرار کني حاليته.؟
سکوت کردم فقط بايد ميخوابيدم. نبايد به ارامشي که الان تو اغوشش داشتم فکر ميکردم.
نميتونستم انکارش کنم اما حالا که کمرم به شکم اشوان چسبيده بود هيچ دردي حس نميکردم. غرق
يه حس شيرين بودم. حس شيريني که خيلي زود ازم گرفته ميشد.
*********************************************
با روشني هوا چشمامو باز کردم. اشوان کنارم نبود. بيخيال از روي تخت بلند شدمو
به سمت سرويس حموم دستشويي رفتم. کمرم هنوزم درد ميکرد اما نه به شدته ديشب سعي کردم دردشو
به روم نيارمو فراموش کنم.
romangram.com | @romangram_com