#اگه_بدونی_پارت_112


انقدر از اين کارش شوکه شده بودم که مثل مجسمه واستاده بودم و فقط نگاش ميکردم. هيکلش با

لباس بي نطير بود بي لباس که ديگه.

_ کوچولو ي نديد بديد.

با صداي شيطونش به خودم اومدم اب دهنمو قورت دادم.

_ چي؟.؟.

تک خنده مردونه اي کردو گفت:

_ هيچي عروسک بگير بخواب.

اره. اره بهتر بود بخوابم. بهتر بود بخوابم تا اشوانو اينجوري بينم. بهتر بود زود تر برم زير پتومو قايم شم.

چقدر من بي جنبم. خيلي سريع روي تخت رفتمو پتومو تا بالاي سرم کشيدم. دلم نميخواست حتي يه بار ديگه

هم اشوانو ببينم. نميتونستم تحمل کنم. هر لحظه فراموش کردنش سخت تر ميشد. با پايين رفتن تخت

مو به تنم سيخ شد. مگه اونم ميخواست رو تخت بخوابه.؟ نه بابا فکر نکنم. اگه خوابيده باشه چي؟.؟

با اين فکر سريع برگشتمو با ديدن اشوان که طاق باز خوابيده بودو ساعدشو رو چشماش گذاشته بود جيغ کشيدمو

خودمو عقب کشيدم که از تخت پرت شدم پايين. اشوان سريع به سمتم اومدو با ديدن من تو اون حالت با

عصبانيت گفت:

- ديوونه شدي؟.؟

با تير بدي که کمرم کشيد اشکم در اومد. تا به خودم بيام اشوان مثل يه پر بلندم کر دو گذاشتم روي تخت و

خودش کنارم نشست. با همون چشماي برزخيش زل زد بهم و گفت:

_ چرا اينجوري ميکني تو؟.؟

درد داشتم اما سعي کردم جوابشو بدم.

_ فک. فکر کردم. تو رو تخت. نميخوابي.

يکم نگام کردو همراه با پوفي که کشيد نگاهشو ازم گرفت.

از درد دستمو اروم به سمت کمرم بردم شروع کردم خيلي نرم ماساژش دادن. قيافم همش از تيري که کمرم ميکشيد

مچاله ميشد. داشتم زير لب خودمو لعنت ميکردم که يه دفعه چشمم خورد به اشوان که داشت نگام ميکردو

لبخند ميزد. خدايا اين چشه.؟.؟


romangram.com | @romangram_com