#اگه_بدونی_پارت_111
_ اشوانو اينجور حرفا.؟
سعيد - داداش زدي رو دست من.
اشوان نگاه خاصي به سعيد کردو گفت:
_ اره خب بلد بودم ولي رو نميکردم.
از روي کاناپه بلند شد و دستاشو کرد تو ي جيبه شلوارشو رو به جمع
گفت:
_ پاشين جمع کنيد بريد بخوابيد منم دارم بيهوش ميشم.
سعيد - حکم صادر شد چشم پاشيم بريم لالا کنيم.
اشوان به سمتم اومدو يکي از دستاشو دورم پيچيد بعد از گفتن” شب بخير” منو با خودش به سمت اتاق برد
به اتاق که رسيديم درو باز کردو منو اروم هل داد تو و خودش بعد از من وارد اتاق شد و درو بست.
انگار تازه مخم برگشته بود سر جاش دستامو به کمرمو زدمو طلبکارانه گفتم:
_ اون حرفا چي بود جلو بچه ها گفتي؟
اشوان خيلي ريلکس دستشو تو جيب شلوارش کردو گفت:
_ کدوم حرفا دقيقا؟.؟.
اخمامو بيشتر شد و گفتم:
- خودت به اون راه نزن.
_ کدوم راه دقيقا.؟
با حرص جيغ زدم:
_ اشـــــــــــــــــــــــ وان.؟
با شيطنت گفت:
_ بگو عروسک.
با کلافگي يکي از دستامو روي پيشونيم گذاشتم و نفسم با حرص فوت کردم. يکم که اروم شدم
باز نگاهش کردم که ديدم همينجوري واستاده و قايمکي ميخنده. مثل خودش گفتم:
_ الان به چي ميخندي دقيقا.؟
دستاشو از جيبه شلوارش در اووردو بدون جواب دادن به سوالم تيشرتشو با يه حرکت از تنش جدا کرد.
romangram.com | @romangram_com