#اگه_بدونی_پارت_107

سرمو پايين انداختم نميتونستم اون جو تحمل کنم. احساس خفگي ميکردم.

_ نبينم عشق من خجالت بکشه.

با صداي پوزخندش سرمو بالا اووردم. نگاهش توي نگاه اشک بارم گره خورد. دقيق تر شد رو ي صورتم.

_ گريت واسه چيه الان.؟

خيلي ناخداگاه زدم زير گريه. اين بار با صدا. متعجب از حالتم گفت:

_ ميگم چته؟ چرا گريه ميکني؟.

با صداي لرزونو تقريبا بلندي گفتم:

_ از اذيت کردنه من لذت ميبري؟. از اين که خوردم کني خوشحال ميشي؟ مگه من چيکار کردم با تو.

چرا دوست داري عذاب بکشم؟. ميدونم من فقط يه خون بسم. ندارم انتظاري ازت ولي. ولي حداقل

اينجوري ازارم نده. لعنتي احساساته يه دختر همه چيز اونه. چرا شما ها دوست داريد با احساساته ما بازي

کنيد. چرا هميشه به ما به چشه يه عروسکه خيمه شب بازي نگاه ميکنيد.

*دست خودم نبود حرفايي که ميزدم اما از ته قلبم جريان ميگرفت.

_به اندازه کافي زجر کشيدم. مگه من چند سالمه؟ از ازار دادن يه دختر مثل من لذت ميبري.؟

روي زمين نشستمو با ناله ادامه دادم:

_ اخه من به غير تو که مثلا شوهرمي کيو توي اين دنيا دارم لعنتي.؟.؟ کيو؟.؟

دستامو روي صورتم گذاشتمو براي اولين بار توي زندگيم با صداي بلند گريه کردم. سبک شدم از حرفايي که

چند سال توي قلبم سنگيني ميکرد. سبک شدم. اما خسته بودم. خسته.

از بين انگشتام ديدمش، ديدمش که کنارم زانو زد و بعد خيلي اروم دستامو از صورتم جدا کرد. با چشماي

جذابش زل زد توي چشماي اشکبارم. خوب نميديدم اما توي همون حالت تاري ميتونستم بفهمم که چهرش

عصبي نيست. با کشيده شدن انگشتاي داغش روي گونه ي سردم مو به تنم سيخ شد. متعجب بهش نگاه ميکردم

اما اون به کار خودش ادامه دادو تمام اشکامو پاک کرد.

_ اونجوري زل نزن به من.

با اين حرفش سرمو پايين انداختم که دوباره صداش يچيد تو سرم.

_ تو اين همه اشکو از کجا مياري اخه دختر؟.؟

سرمو بالا اووردمو يکم نگاهش کردم. که دوباره با يه لبخند ادامه داد:

romangram.com | @romangram_com