#اگه_بدونی_پارت_106


_ فراموش نکن واسه چي اووردمت اينجا.

با ترس به سمتش برگشتمو مظلومانه گفتم:

_ اين خيلي نامرديه من معذرت خواهي کردم ولي تو همش دوست داري تلافي کني.

دستاشو تو جيبه شلوار اسپرتش کردو گفت:

_ بهت قبلا گفته بودم اذيت کني من دو برابرشو سرت ميارم. نگفته بودم؟

زل زدم توي چشماشو با حرص گفتم:

_ اون فقط يه شوخي بود. درضمن تو خودت باعث شدي اون کارو بکنم.

ابروهاشو بالا بردو با همون حالت قدم به قدم بهم نزديک شد. با هر قدم اون به جلو من يه قدم به عقب ميرفتم

تا اينکه کاملا به ديوار چسبيدم اونم دقيقا روبه روم ايستاد.

_ خوب بيشتر از خودت دفاع کن خانوم کوچولو.

با پررويي گفتم:

_ فعلا چيزي يادم نمياد يادم اومد اضافه ميکنم.

يکي از دستاشو بالاي سرم به ديوار تکيه داد. احساس ميکردم در برابر قد و هيکلش شبيه يه جوجه بي پناهم.

_ نه کم کم داره ازت خوشم مياد.

گنگ نگاهش کردم که با همون لحن مرموزش ادامه داد:

_ از چه کلمه ي بدت ميومد؟. اوممممم يادم اومد “عشق من”.

يکم سرشو پايين تر اووردو با لحن خاصي گفت:

_ چطوره بگم. تو عشق مني.؟

قلبم فرو ريخت. نابود شدم. اون داشت نابودم ميکرد. اين نامرديه من يه دخترم. با احساسات خاص.

اون هيچ علاقه اي بهم نداشتو داشت با اين حرفاش منو اذيت ميکرد. اي کاش واقعي بود اين احساسش.

اي کاش.

_ خوشت اومد؟.؟

سرمو به نشونه ي منفي تکون دادم. باز با نگاهش تمامه وجودمو سوزوند.

_ چرا عشقم؟


romangram.com | @romangram_com