#اگه_بدونی_پارت_104


_ اشـــــــــــــــــــــوا ن بذارم زمين. واي خدا ابروم رفـــــــــت. اشـوان.

با لحن شيطوني همينجور که به سمته ماشين ميرفت گفت:

_ همه ارزوشونه جاي تو باشن خانوم کوچولو. پس اون لباي خوشگلتو ببند وگرنه مجبور ميشم خودم ببندمشون.

با مشت به کمرش زدم که خنديد و گفت:

_ واقعا فکر ميکني تاثير داره؟.؟.؟

داشتم حرص ميخوردم که باز صداي جديش تو گوشم پيچيد:

_ درضمن از دفعه ديگه کمتر عطر بزن. دوش ميگيري مگه؟.؟

خدايا من اصلا نميفهمم اين بشر چي ميگه. خودت يه مترجم بفرست احساساته اينو واسم ترجمه کنه والا بخدا.

بدون هيچ حرفي منو توي ماشين گذاشتو خودش خيلي سريع کنارم جا گرفت و ماشين با سرعت حرکت داد.

با فکر اينکه به ويلا برميگرديم ساکت سرجام نشستمو غرق رانندگي کردنش شدم. اما بعد از پارک شدن ماشين

کنار يه ويلاي غريبه با تعجب بهش زل زدمو گفتم:

_ اينجا کجاست؟. مگه نبايد ميرفتيم ويلا.؟

با همون قيافه ي جذابو شيطوني که گرفته بود بهم نگاه کردو جواب داد:

_ واقعا فکر کردي ازت ميگذرم؟.

يکم جلوتر اومد و با لحن ترسناکي گفت:

_ تلافي شيريني سرت ميارم فسقلي.

با ترس به چشماش نگاه کردم. ميدونستم اشوان هر کاري بخواد ميتونه بکنه. ميدونستم هر کاري بگه عمليش

ميکنه. با لرزش و ترسي که تو صدام بود گفتم:

_ م.م.من که. مع. معذرت خواهي. ک.کردم.

لبخنده جذابي تحويلم دادو گفت:

_ اون که قضيش جداست. من عاشق تلافي کردنم شديدا.

همينجور با ترس بهش خيره شده بودم که صداي محکمش تو گوشم پيچيد:

_ پياده شو.

_ اشوان من.


romangram.com | @romangram_com