#اگه_بدونی_پارت_101
_ اشوان من منظورم اون پسر بچه بود.
و با دست دوباره بهش اشاره کردم. به پسر بچه که حالا داشت با کاميون اسباب بازيش بازي ميکرد نگاه کرد.
_ حالا ديدي اقاي اخمالو.
صورتشو برگردوندو با نگاهه خاصش منو تا اوج اسمون برد.
_ شانس اووردي خانوم کوچولو وگرنه واست گرون تموم ميشد.
شيطنتم گل کرد با کنجکاوي پرسيدم:
_ مگه برات مهمه.؟.؟ من که براي تو مهم نيستم.
دوباره با نگاه برزخيش زل زد بهمو خيلي محکم گفت:
_ فعلا که زنمي.
“فعلا” اين کلمه چقدر منو ميشکست. راه گلومو ميبست. يعني ممکن بود در اينده نباشم. کي مياد جاي من.
کي قرار طعم اغوشه امن اشوانو بچشه. خيلي دردناکه براي مني که وابستم به همين اغوش امن.
بدون توجه به اشوان به سمت دريا رفتم. هوا تاريک بود اما صداي موج مثل هميشه تمومه ذهنمو خلوت کردو
لبخنده خاصي روي صورتم قرار گرفت بي اختيار اين اهنگ روي لبم اومد. زمزمش کردم.
_ روزاي خوبم برگرد. ديگه نميشه سر کرد. دل از ارزوهام کندم. با خاطراتم زندم.
با حسه اينکه يکي بازومو گرفت برگشتمو متوجه اشوان شدم.
_ تو اب نرو شبه.
مگه من رفته بودم تو اب. بــــــــــله تقريبا تا زير زانوم. خاک تو سرت سوگند پاک مختو از دست دادي دختر.
اشوان که ميدونست من خنگ تر از اين حرفم خودش منو از اب بيرون اوورد. خيلي غير ارادي با لحن
خاصي گفتم:
_ ولي من ميخواستم برم تو اب.
اشوان اخم کردو گفت:
_ نميشه شبه.
لبمو با حالت خاصي کج کردم.
_ خيلي خب فردا ميريم دريا.
لبخند زدمو گفتم:
romangram.com | @romangram_com