#اگه_بدونی_پارت_100


برگشتمو با تعجب به اشوان نگاه کردم. وقتي ديد هيچ عکس العملي نشون نميدم دوباره گفت: _ گفتم پياده شو.

انقدر محکم اين حرفو زد که ناخداگاه از ماشين پياده شدم. خيلي سريع اومد کنارم. تازه متوجه اطرافم شدم

ويلا نبوديم کنار يه پلاژ بوديم، اونم نه يه پلاژ معمولي يه پلاژ فوق العاده خوشگلو شيک. باور نميشد که منو اوورده

همچين جايي. به نيم رخش خيره شدم. چقدر من اين پسر مغرورو دوست داشتم. يه جور خاص. کاراش ادمو شوکه ميکرد

_ تموم کردي منو.

صورتشو برگردوند به سمتم. با تعجب بهش خيره شدم و گفتم:

_ چي.؟.

با همون لحن مغرورش گفت:

_ من عاشقه دختراي خنگم.

فهميدم منظورش منم. خوب با اون قسمتش که ميگفت عاشقمه اصلا مشکلي نداشتم با اينکه ميدونستم

دوروغه ولي با قسمته خنگش.

_ منم عاشق اون پسرم.

و با انگشت به پسر بچه اي که داشت کنار ساحل براي خودش ميدويد اشاره کردم. اما نميدونم چرا

يه دفعه رگه گردن اشوان متورم شدو با چشاي برزخيش به من خيره شد.

_ خيلي دلت ميخواد همينجا سرتو بذارم رو سينت.

از تعجب داشتم شاخ در مياووردم. اين چشه؟. من که حرف بدي نزدم. من واقعا عاشق بچه ها بودم.

اب دهنمو قورت دادمو با ترس گفتم:





_ من که حرفه بدي نزدم.

چشاشو ريز کرد با عصبانيت گفت:

_ جلوي من ميگي عاشقه اون پسره اي.؟.؟.؟

و با دست به پسري که کنار دريا نشسته بودو داشت سيگار ميکشيد اشاره کرد. تازه فهميدم دنيا دسته کيه.

ولي خودمونيم چقدر غيرتي شدن بهش ميومد. با يه لبخنده خاص گفتم:


romangram.com | @romangram_com