#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_99
شهریار هم با آروین دست داد. معلوم بود تو کوه، حسابی با هم رفیق شدن! آروین گفت:
ـ تو ترافیک گیر کردیم!
شهریار با لبخند گفت:
ـ حق داره خب! این ساعت، خیابونا غلغله است!
حالم از دروغایی که دم به دقیقه آروین می گفت به هم می خورد! نگاهی پر از تنفر بهش انداختم و رو به مونا کردم و گفتم:
ـ بریم یه جا بشینیم.
چهار نفری روی میزی شیش نفره نشستیم! کیانا و کوروش وسط پیست رقص بودن و داشتن با آهنگ شادی می رقصیدن. کیانا خیلی خوشگل شده بود. لباس عروسش نباتی بود و پف زیادی داشت. نزدیکای دو مترم دنباله داشت. من موندم بیچاره چطوری با اون لباس، می رقصید! مدل تاجش خورشید بود. کوروشم خوشگل و جذاب شده بود. کت و شلوار سرمه ای، خیلی مردتر نشونش می داد. مونا پیرهنی قرمز و کوتاه پوشیده بود. پیرهنش خیلی باز و لختی بود و بدنش رو به خوبی نشون می داد. زیاد عادت نداشتم لباسای باز بپوشم. همیشه لباسای شیک و پوشیده رو ترجیح می دادم. از این که مردای دیگه بدنم رو ببینن چندشم می شد. مونا گل سری به رنگ قرمز آتیشی لابلای موهای لَخت مشکی رنگش زده بود. آرایش خیلی غلیظی هماهنگ با رنگ لباسش کرده بود. شهریارم تی شرت دودی رنگی پوشیده بود. اونم خوب شده بود. با حسرت به چهره ی خندان کیانا و نگاه های عاشقونه ی کوروش به کیانا، نگاه کردم. من شب عروسیم تو چه حالی بودم و کیانا الان تو چه حالیه! آه بلندی کشیدم.
صدای مونا اومد:
ـ راویس! ببین کیانا چه ناز شده! رفته آرایشگاه جاریش!
ـ اِ، مگه جاریش آرایشگره؟
ـ وا، خبر نداشتی مگه؟ زنِ کیارش، آرایشگره دیگه.
ـ کدومه جاریش؟!
مونا چشماش رو تو جمع چرخوند و بالاخره ثابت رو شخصی، نگه داشت و گفت:
romangram.com | @romangram_com