#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_96
ـ داشتم فکر می کردم که اگه خودت رو به من نمی نداختی کدوم خری حاضر می شد بیاد بگیرتت!
پوزخندی زد و رفت. داشتم آتیش می گرفتم! بغض داشت گلوم رو خفه می کرد. تقصیر خودم بود. لیاقت شوخی رو نداشت برج زهرمار! یه امشب نمی تونست آدم باشه. تا منو حرص نمی داد روزش، شب نمی شد! نگام رو قاب عکسای مریم که رو دیوارای هال بود، افتاد.
با چندش به عکسا زل زدم و گفتم:
ـ من خوشگل ترم یا تو؟! ازت بدم میاد. من هر چی هستم نامرد نیستم. نمی دونم با چه ترفندی آروین رو رام
خودت کردی اما من بهت نمی بازم خانوم!
با خشم به سمت در خروجی رفتم و در رو محکم پشت سرم بستم. سوار ماشین شدم. ماشین راه افتاد. چند دقیقه ای به سکوت گذشت. اما باید یه حرفی رو بهش می زدم. سکوت و شکستم و گفتم:
ـ تو نمی خوای عکسای مریم رو از رو دیوارا برداری؟
آروین در حالی که به روبروش زل زده بود خیلی سرد و قاطع گفت:
ـ نه!
با حرص گفتم:
ـ من به خاطر خودت میگم، عمه خانوم تا چند روز آینده میاد خونه مون! به نظرت وقتی اون عکسا رو ببینه چی به ذهنش میاد؟
آروین با همون لحنی که حرص منو درمیاورد و منو تا مرز خودکشی می رسوند، گفت:
ـ هر وقت اومد، جمعشون می کنم.
romangram.com | @romangram_com