#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_94
رادین خیلی سرد گفت:
ـ ما هنوز آمادگیش رو نداریم. من فعلا باید گیسو رو بزرگ کنم؛ بچه می خوام چی کار؟
عمه خانوم با لبخند مهربونی گفت:
ـ به نظر من که بچه ی آروین زودتر به دنیا میاد.
یهو داغ شدم. نمی دونم چرا این قدر شوکه شدم! با این که تقریبا همه مطمئن بودن که بین من و آروین هیچ اتفاقی نیفتاده و قرارم نیس بیفته اما نمی دونم واسه چی این قدر داغ کردم. مسخره بود که بچه ی من و آروین به دنیا بیاد. بدون هیچ تماسی! هه، اون حاضر نبود یه لحظه منو تو یه خونه تحمل کنه چه برسه به این که با هم بریم رو یه تختخواب! اوف، جزء محالات بود. آروینم غرق افکارش بود و حرفی نزد.
گیسو گفت:
ـ آره والا. منم فکر می کنم این راویس از من زرنگ تر باشه.
ای بابا اینام ول کن نبودن. آخه یکی نیست بگه مگه میشه بدون تماس، حامله شد؟ اگه میشه، اوکی بچه دار میشم!
خواستم بحث رو عوض کنم، با لبخند کمرنگی گفتم:
ـ عمه خانوم، امشب با من و آروین بیاین خونه مون. خوشحال می شیم.
عمه خانوم که فهمیده بود از قصد، بحث رو عوض کردم لبخند مرموزی زد و گفت:
ـ نه عزیزم! چند روزی خونه ی داداشم می مونم. نگران نباش. خونه ی شمام میام! این قدر می مونم که از موندنم ناراحت شی.
گفتم:
romangram.com | @romangram_com