#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_93


همه از این شوخی عمه خانوم، خندیدیم.

گیسو خندید و گفت:

ـ وای عمه جون! رادین خودش نمی خواد، وگرنه کافیه لب تر کنه، من از خودش آماده ترم!

دهنم وا موند. این گیسو به سنگ پای قزوین گفته تو برو من جات شیفت شب می ایستم! این دختر با کوچکترین شرم و حیایی بیگانه بود. من به جاش خجالت کشیدم. دختر خجالتی ای نبودم اما خب نظرم این بود که بعضی چیزا باید فقط بین خودت باشه و شوهرت! پدر جون که معلوم بود از این طور حرف زدن گیسو خوشش نیومده اخماش در هم رفت و به روزنامه ای که دستش بود زل زد.

عمه ملوک خنده ی از ته دلی کرد و گفت:

ـ گیسو تو یه ذره هم از شیطنتات کم نشده دختر! خدا به رادین صبر بده! اگه گلنازم یه درصد از بی پروایی و جسارت تو رو داشت الان نوه شم به دنیا اومده بود.

رادین در حالی که اخم غلیظی کرده بود گفت:

ـ گیسو بعضی وقتا شدید بامزه میشه!

مشخص بود از دست گیسو خیلی ناراحته! من نمی دونم این دو تا با چه طرز فکر و تفاهمی ازدواج کردن؟! حالا من و آروین رو بگی از اولشم انتخاب هم نبودیم و این که با هم تفاهم نداریم جای تعجب نداشت، اما گیسو و رادین چی؟! خیلی با هم تفاوت داشتن. من که یه لحظه هم نمی تونستم رادین رو تحمل کنم. خیلی اخمو بود. انگار از همه ارث باباش رو می خواست. اما خب اینم خوب فهمیده بودم که گیسو عاشقونه رادین رو دوست داشت و همیشه با زبونش از دلش درمیاورد و تو این مواقع از ترفندای زنونه استفاده می کرد و خوب بلند بود چطوری رادین رو رام خودش کنه.

گیسو لبخندی به رادین زد و گفت:

ـ خب من چیکار کنم؟ خودت به عمه بگو که از بچه خوشت نمیاد.

انیس جون گفت:

ـ رادین تو از بچه خوشت نمیاد؟ بهت بگما من و بهروز خیلی دوس داریم نوه ی اولمون رو ببینیما.

romangram.com | @romangram_com