#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_82
ـ من نمیام! یا همین جوری می ذاری بیام یا اصلا نمیام!
آروین عصبی شد. رگ گردن و پیشونیش متورم شده بود. صداش رو برد بالا و گفت:
ـ حرفِ آخرته دیگه؟ نمیای دیگه نه؟ ببین راویس، اصلا حوصله ی ادا اطوارا و مسخره بازیات رو ندارما. فقط دو دقیقه بهت وقت میدم. یا پامیشی اون آرایش مسخره و عین دلقکت رو کمرنگ میکنی یا من میرم و تو می مونی همین جا!
دوباره صدای موبایلش بلند شد.
آروین جواب داد:
ـ الو؟ سلام مامان. جونم؟ میشه راویس نیاد؟ یه کمی کسالت داره. واسه چی؟ اوکی. تا نیم ساعت دیگه اون جاییم.
آروین موبایلش رو قطع کرد و تو جیب کتش گذاشت. منم که حسابی لج کرده بودم با گستاخی زل زدم تو چشاش و از جام تکون نخوردم!
آروینم که دید نه خیر، من قصد ندارم آرایشم رو پاک کنم، چند تا نفس عصبی کشید و به سمت میز توالتم رفت. مشتی دستمال کاغذی از تو جعبه اش در آورد و اومد سمت من. نمی دونستم می خواد چی کار کنه. دستش رو زیر گونه ام گذاشت و سرم رو بالا آورد و مقابل پام زانو زد.
صورتم رو مقابل، صورتش گرفت و دستمالا رو به شیر پاک کنی که کنارم رو پاتختی بود آغشته کرد. چشام تو چشای خوشرنگش ثابت شد. با دقت و به آرومی، دستمال رو روی صورتم می کشید. از خنکی شیرپاک کن و حسش رو پوست صورتم یه حال خوبی بهم دست می داد.
آروین بدون این که تو چشام نگاه کنه، محو پاک کردن رژ لب قرمز رنگم بود. نفسای داغ و کش دارش به صورتم می خورد و حالم رو عوض می کرد. از برخورد دستای سردش با پوست صورتم، خیلی ذوق کرده بودم. فاصله اش تا لبم، دو انگشت بیشتر نبود. من آروین رو دوس داشتم و از این همه نزدیکی و حتی لمس صورتم توسطش، دلگیر نبودم که هیچ، خیلیم خوشحال بودم! خدا خدا می کردم که کارش زیاد طول بکشه و من بتونم بیشتر بهش زل بزنم. چشمم به جای بخیه ی ریز و کوچولویی که روی پیشونیش بود، افتاد. این قدر ریز و محو بود که فقط از نزدیک می شد دیدش.
جای جای صورتش رو با دقت نگاه کردم. دلم براش ضعف می رفت. با زیرکی، صورتم رو یه کم نزدیک تر کردم. انگار متوجه شد چون لحظه ای نگام کرد. لبخند مرموزی بهش زدم. وقتی هدفم رو فهمید اخم غلیظی کرد و دست از کارش برداشت. بلند شد و دستمالا رو توی سطل آشغال انداخت و با لحن سردی گفت:
ـ تو ماشین منتظرتم! اگه یه دقیقه دیر بیای میام بالا و به روش خودم میارمت پایین!
لحنش بازم آمرانه و پر از خشونت بود و این منو خیلی عصبی می کرد. آروین رفت! یه نگاه به خودم تو آینه انداختم. بد نشده بودم! اتفاقا این جور آرایشای ملایم و محو خیلی بهم می اومد و صورتم رو خیلی مظلوم می کرد. نیشم وا شد. از این که تا چند لحظه پیش آروین اون قدر بهم نزدیک بود قند تو دلم آب شد. فوری کیفم رو برداشتم و درا رو قفل کردم و از در حیاط خارج شدم.
romangram.com | @romangram_com